لوقا برای همه

فصل نزدهم

لوقا ۱۹: ۱۱ ـ۲۷ پادشاه،غلامان و پول

عیسی چون در نزدیکی اورشلیم بود برای کسانی که این سخنان را شنیده بود مَثَلی آورد زیرا آن ها گمان می کردند که هر لحظه پادشاهی خدا ظاهر خواهد شد. او فرمود: «اربابی سفر دور و درازی به خارج کرد تا مقام پادشاهی را به دست آورد و باز گردد. اما اول ده نفر از غلامان خود را خواست و به هر کدام یک سکۀ طلا داد و گفت: «تا بازگشت من به این پول خرید و فروش کنید.» هموطنانش که از او دل خوشی نداشتند پشت سر او نمایندگانی فرستادند تا بگویند: «ما نمی خواهیم این مرد بر ما حکومت کند.» پس از مدتی او با عنوان فرمانروایی مراجعت کرد و دنبال غلامانی که با آنها پول داده بود فرستاد تا ببیند هر کدام چقدر سود برده است. اولی آمد و گفت: «ارباب، پول تو ده برابر شده است.» جواب داد: «آفرین، تو غلام خوبی هستی، خودت را در امر بسیار کوچکی درستکار نشان داده ای، پس حاکم ده شهر شو.» دومی آمد و گفت: ارباب، پول تو پنج برابر شده است.» به او هم گفت: «تو هم حاکم پنج شهر باش.» سومی آمد و گفت: «ارباب، بفرما، این پول تو است. آنرا در دستمالی پیچیده کنار گذاشتم. از تو می ترسیدم چون مرد سختگیری هستی. آنچه را که اصلاً نگذاشته ای بر می داری و آنچه را که نکاشته ای درو می کنی.» ارباب جواب داد: «ای غلام پست نهاد، ترا با حرف های خودت ملامت می کنم. تو که می دانستی من مرد سختگیری هستم که نگذاشته را بر می دارم و نکاشته را درو می کنم، پس چرا پول مرا سر سود ندادی تا بتوانم در موقع مراجعت آنرا با سودش دریافت کنم؟» به حاضران گفت: «پول را از او بگیرید و به غلامی که ده سکه دارد بدهید.» آن ها جواب دادند: «اما ای آقا، او که ده سکه دارد!» او گفت: «بدانید، هر که دارد، بیشتر به او داده می شود و اما آنکسی که ندارد حتی آنچه را هم که دارد از دست خواهد داد. و اما آن دشمنان من که نمی خواستند بر آنها حکومت نمایم، ایشان را اینجا بیآورید و در حضور من گردن بزنید.»
لوقا ۱۹: ۱۱-۲۷

پادشاه ریچارد اول، از سال ۱۱۸۹ می‌لادی تا سال ۱۱۹۹ می‌لادی بر انگلستان حکومت کرد. در طول نیمهٔ اول پادشاهی خود او اکثراً در خارج از انگلستان به جنگ‌های صلیبی مصروف بود. وقتیکه او فرصت یافت و خواست دوباره به کشور بر گردد اما در مسیر راه اسیر شده زندانی گردید. در دوران نبودن او برادرش در مقابل او بغاوت کرد و به کمک یکتعداد رهبران قدرت مند و به خصوص یک بشپ مشهور ادعای پادشاهی کرد. وقتیکه بالاخره پادشاه ریچارد اول در سال ۱۱۹۴ می‌لادی دوباره به کشور رسید، او این بشپ مشهور را به خاطر نافرمانیش صرف به یک شرط بخشید. شرط این بود که باید کاتدریال (ساختمان کلیسای بزرگ) خود را دوباره اعمار کند. ساختن دوبارهٔ ساختمان بزرگ کلیسا و یا کاتدریال که تا هنوز با شکوه پابر جاست، جزای پادشاه به پشپ باغی بود که کسی فکر نمی کرد دوباره برگردد.

قصهٔ عیسی در مورد پادشاه برگشته و کسانیکه نمی خاستن این پادشاه بر آنها حکمروایی کند وحشتناکتر است، زیرا هیچ نشانهٔ از عفو در آن وجود ندارد. ما نمی توانیم با ماست مالی کردن جهت‌های تند و تیز این قصه را نرم تر بسازیم، چون لوقا می‌خواهد این مفهوم را در فصل‌های بعدی نیز حفظ کند. اشک ریختن عیسی برای شهر و حرکت سختگیرانهٔ عیسی در معبد نشان می‌دهد که لازم است قسمت آخر این ضرب المثل جدی گرفته شود.

پس آیا در این قصه پادشاه کی است؟ آیا غلامان کی‌ها هستند؟ آیا این قضاوت چه زمانی صورت خواهد گرفت؟

در اکثر قسمت‌های تاریخ کلیسا این قضاوت به حیث قضاوت آخرین و قضاوت در آخر الزمان تعبیر شده است، یعنی وقتیکه عیسی در آخر الزمان به حیث پادشاه دوباره بر می‌گردد و پیروان وفادارش را پاداش و بی وفا‌ها را جزا می‌دهد. اما، ما تا حدی به یقین گفته می‌توانیم که لوقا به این قسم فکر نمی کرد. البته که این حقیقت است که لوقا به بازگشت ثانی عیسی باور داشت (اعمال ۱: ۱۱ دیده شود)، اما او ما را به این وادار نساخته است که این قصه را به حیث ریفرنس به این موضوع بکار بریم. این ضرب المثل اکثراً به واقعات آن زمان که هر روز به دور و بر عیسی بوقوع می‌پیوستند ارتباط می‌گیرد.

عیسی قصهٔ پادشاهی را بیان می‌کند که او بر می‌گردد تا ببیند که خادمان او مصروف چه کار‌های هستند. عیسی به عین دلیلی که اکثر ضرب المثل‌های خود را بیان کرده است این ضرب المثل را نیز به همان دلیل بیان کرده است. یعنی توضیح دادن اینکه او به چه منظور آمده است و چه کار می‌کند و کار‌های او چه معنی دارند. او بعد از سفر طولانی به هدف خود که اورشلیم بود می‌آمد. او خواست که شنوندگانش بفهمند و ببینند که این جریان به معنی بعد از انتظار زیاد بازگشتن دوبارهٔ خدای اسرائیل، خدای یگانهٔ قادر مطلق، پادشاه حقدار و حقیقی است. این مفهومی است که در تمام طول سفر عیسی نهفته بود. چنانکه بالاخره خدای حقیقی دوباره به صهیون بر می‌گشت.

انبیا در گذشته‌ها در مورد این روز گپ زده بودند. از برگشت دوباره به اورشلیم، بعد از تبعید جغرافیایی طولانی. ملاکی نبی در مورد این گپ می‌زند که «خداوند که شما آنرا جستجو می‌کنید» دفعتاً به معبد بر می‌گردد و عدالت عادلانه را آغاز می‌کند. زکریای نبی نیز بالاخره از بازگشت دوباره‌ٔ خداوند گپ می‌زند که همه مقدسین (فرشته‌ها؟) با او همراه خواهند بود. یهودیان در آن وقت فکر می‌کردند که این برگشت وقتی خواهد بود که معبد دوباره ساخته شود ( در زمان عیسی معبد توسط هیرود نه تنها بسیار زیبا ساخته شده بود، بلکه وسعت هم داده شده بود.) اما خدای زنده تا هنوز بر نگشته بود که در آن سکونت اختیار کند. در حالیکه عیسی می‌گفت بالاخره این چیز همین اکنون واقع می‌شود. اما آیا کی می‌توانست در برابر او ایستاده شود؟

در دنیای یهودیت در قرن اول می‌لادی، مثلیکه در گذشته دیدیم، داستان‌های پادشاه و نوکرانش را معمولاً به خدا و اسرائیل تعبیر می‌کردند. اما آیا موضوع ترک کردن خدا اسرائیل را در وقت تبعید و باز گشت دوبارهٔ او را چه قسم باید تفسیر کرد؟ جواب این سوال را لازم است که در این ضرب المثل جستجو کنیم. در دورانیکه خدا اسرائیل را ترک کرده بود برای آنها وقت داده شده بود تا خود را اصلاح کنند چون خدا در وقت بازگشت آن‌ها را مورد بازپرس قرار می‌داد. عیسی در طول ۱۰ فصل گذشته به تکرار اخطار داد که آنها اگر به دعوت جواب مثبت ندهند، تمام قوم، شهر و حتی معبد مورد قضاوت قرار خواهد گرفت. اکنون خدا خودش برگشته بود و خادمانی که پول‌های او را در دستمال پیچیده مخفی کرده بودن آنها را پیدا می‌کرد.

در این قصه کسانیکه به تاریک ترین سرنوشت گرفتار می‌شوند کسانی هستند که نمی خواستند که این شخص پادشاه آنها باشد. این قصه انعکاسی از داستان حقیقی پادشاه «آرکلاوس» برادر بزرگ «هیرود انتیپاس» است. بعد از فوت پدر آنها «هیرودیس کبیر» در سال ۴ قبل از میلاد، آرکلاوس به روم رفت تا او را به حیث پادشاه تعین کنند، به تعقیب او یک هیات از یهودیان نیز روم رفت که آنها نمی خواستند او پادشاه آنها باشد. بعد از جنجال‌های زیاد ۱۰ سال بعد باز آرکلاوس به روم رفت تا به حیث پادشاه تعین شود. این بار نیز یک هیات یهودیان و سامریان به مخالفت او به روم رفتند، اما این بار آرکلاوس موفقانه برگشت. عیسی در این قصه در مورد پادشاهی گپ می‌زند که نمی خواستند او پادشاه آنها باشد، اما او با تمام قدرت برگشته است. البته نه مثل پادشاه پست و دست ناشنده بنام هیرود بلکه پادشاه حقیقی، پادشاهی که با پیام فیض و سلامتی آمده بود. پادشاهی که به خاطری رد شده بود، چون مردم می‌خواستند پادشاهی را برای خود حفظ کنند.

این داستان سه چیز را به شنوندگان عیسی بیان می‌کرد. اول به کسانیکه آنها فکر می‌کردند پادشاهی خدا دفعتاً و در یک پلک زدن برقرار می‌شود. عیسی به آنها  خاطر نشان کرد که در حقیقت پادشاهی و یا ملکوت همین اکنون آمده است، اما این پادشاهی با قضاوت و همچنان با رحم همراه می‌باشد. دوم، عیسی بیان کرد وقتیکه او قبلاً به اورشلیم رسید، شهر پیام او را رد کرد، به این دلیل نازل شدن قضاوت خدا بر شهر از قبل آماده شده بود. اگر آنها این بار نیز اعلان پادشاهی او را نمی پذیرفتند، در مورد قضاوتی که قبلاً پلان آن آماده شده بود  کار دیگر صورت گرفته نمی توانست. سوم، عیسی خواست که به آنها بفهماند این سفر او به اورشلیم با برگشتن خدا یکی است و به این ترتیب او تا حدی زیاد راز‌های پوشیدهٔ انجیل را آشکار ساخت. عیسی صرف در مود خدا، ملکوت خدا، برگشتن دوبارهٔ خدا به صهیون بسیار گپ نزد، بلکه او همهٔ این چیز‌ها را در وجود خود تجسم کرد. او این چیز‌ها را در درون ماموریت شاهانهٔ مسیحایی و وفادارنهٔ خود پنهان کرده بود. او خودش خدای اسرائیل در جسم انسان بود، که بالاخره به شهر و معبد بر می‌گشت تا چیز‌های که خراب شده بودند دوباره درست کرده در جای درست قرار دهد. ما کسانیکه همین اکنون در این عصر زندگی می‌کنیم و منتظر برگشت دوبارهٔ‌عیسی به این دنیا هستیم، لازم است برگشت دوبارهٔ او را مثل برگشتن او به اورشلیم در نظر داشته باشیم.


Book Table of Contents

 لوقا ۲۲: ۱ ـ۲۳ شام آخر

 فصل ۱

 لوقا ۱ : ۱-۴ - پیشگفتار

 لوقا ۱ : ۵-۲۵ - خبر تولد یحیی

 لوقا ۱ : ۲۶-۳۸ - خبر تولد عیسی

 لوقا ۱ : ۳۹-۵۶ - ملاقات مریم با اِلیزابِت و سرود مریم

 لوقا ۱ : ۵۷-۸۰ - تولد یحیی و پیشگویی زکریا

 فصل دوم

 لوقا ٢: ١ - ٢٠ - تولد عیسی

 لوقا ٢ :۲۱-۴۰ - تقدیم عیسی در عبادتگاه

 لوقا ۲: ۴۱-۵۲ - عیسی جوان در عبادتگاه

 فصل ۳

 لوقا ۳: ۱-۹ یحیی تعمید دهنده

 لوقا ۳: ۱۰-۲۰ - پیام یحیی

 لوقا ۳: ۲۱-۳۸- تعمید و شجرهٔ عیسی

 فصل ۴

 لوقا ٤: ١-١٣ - وسوسه شدن عیسی

 فصل ۵

 لوقا ٥: ١ ـ ١١ باز هم معجزه

 لوقا ٥: ١٢ ـ ١٦ شفای جزامی

 لوقا ٥: ١٧ ـ ٢٦ شفای شل که از راه چت پاٸین کرده شد

 لوقا ٥: ٢٧ ـ ٣٩ دعوت از مامور مالیه

 لوقا ٦

 لوقا ٦: ١ ـ ١١ روز سبت

 لوقا ٦: ١٢ ـ ٢٦ انتخاب شاگردان

 لوقا ٦: ٢٧ ـ ٣٨ مهربانی با دشمنان

 لوقا ٦: ٣٩ ـ ٤٩ کور عصا کش کور؟

 فصل ۷

 لوقا ٧: ١ ـ ۱۰ شفا یافتن از راه دور

 لوقا ٧: ١١ ـ ١٧ زنده کردن پسر یگانه ای بیوه زن

 لوقا ٧: ۱۸ ـ ۳۵ شخص موعود

 لوقا ٧: ٣٦ ـ ٥٠ بخشیدن قرض زیاد و کم

 فصل ۸

 لوقا ٨: ١ ـ ١٥ پاشیدن تخم.

 لوقا ٨: ١٦ ـ ٢٥ چراغ و طوفان

 لوقا ٨: ٢٦ ـ ٣٩ هوشیار شدن دیوانه

 لوقا ٨: ٤٠ ـ ۵۶ زن شفا یافت و دختر زنده شد

 فصل نهم

 لوقا ۹: ۱ ـ ۱۷ سفیران بدون وسایل سفر

 لوقا ۹: ۱۸ ـ ۲۷ مسیح خدا

 لوقا ۹: ۲۸ ـ ۴۵ شهادت از ابر

 لوقا ۹: ٤۶ ـ ۶۲ سفر

 فصل دهم

 لوقا ۱۰ : ۱ - ۱۶ هفتاد سفیر

 لوقا ۱۰: ۱۷ ـ ۲۴ برگشت از ماموریت

 لوقا ۱۰: ۲۵ ـ ۳۷ سامری نیکو

 لوقا ۱۰: ۳۸ ـ رقابت دو خواهر۴۲

 فصل یازدهم

 لوقا ۱۱: ۱ ـ ۱۳ چه قسم باید دعا کرد؟

 لوقا ۱۱: ۱۴ ـ ۲۸رئیس شیاطین

 لوقا ۱۱: ۲۹ ـ۴۱ تقاضای معجزه

 لوقا ۱۱: ٤۲ ـ۵۴ شریعت پرستان

 فصل دوازدهم

 لوقا ۱۲: ۱ ـ ۱۲ ریا کاری

 لوقا ۱۲: ۱۳ ـ۳۴ توانگر نادان

 لوقا ۱۲: ۳۵ ـ۴۸ خادمان کمر بسته

 لوقا ۱۲: ۴۹ ـ ۵۹علایم آخر زمان

 فصل سیزدهم

 لوقا ۱۳: ۱ ـ ۹ضرب المثل درخت انجیر

 لوقا ۱۳: ۱۰ ـ۲۱ زن بیچاره

 لوقا ۱۳: ۲۲ ـ ۳۰ دروازهٔ تنگ

 لوقا ۱۳: ۳۱ ـ ۳۵ماتم عیسی به خاطر اورشلیم

 فصل چهادرهم

 لوقا ۱۵: ۱ ـ۱۰ گوسفند گم شده و سکهٔ گم شده

 لوقا ۱۴: ۱ ـ ۱۱ فریسی

 لوقا ۱۴: ۱۲ ـ ۲۴جشن پادشاهی خدا

 لوقا ۱۴: ۲۵ -۳۵ بهای پیروی از مسیح

 فصل پانزدهم

 لوقا ۱۵: ۱ ـ۱۰ گوسفند گم شده و سکهٔ گم شده

 لوقا ۱۵: ۱۱ ۲۴ـ پدر و پسر جوان

 لوقا ۱۵: ۲۵ ـ ۳۲ پدر و پسر کلان

 فصل شانزدهم

 لوقا ۱۶: ۱ ـ ۹ناظر زرنگ

 لوقا ۱۶: ۱۰ ـ ۱۸ غلام دو ارباب

 لوقا ۱۶: ۱۹ ـ ۳۱ ایلعازر گدا و ثروتمند

 فصل هفدهم

 لوقا ۱۷: ۱ ـ ۱۰بخشیدن، ایمان و اطاعت

 لوقا ۱۷: ۱۱ ـ ۱۹ شفای ۱۰ جذامی

 لوقا ۱۷: ۲۰ ـ ۳۷آمدن پادشاهی خدا

 فصل هژدهم

 لوقا ۱۸: ۱ ـ ۱۴ قاضی نا درست و بیوه زن

 لوقا ۱۸: ۱۵ ـ۳۰ عیسی کودکان را برکت می‌دهد

 لوقا ۱۸: ۳۱ ـ۴۳ شفای گدایگر نابینا

 فصل نزدهم

 لوقا ۱۹: ۱ ـ۱۰ زکی جزیه گیر

 لوقا ۱۹: ۱۱ ـ۲۷ پادشاه،غلامان و پول

 لوقا ۱۹: ۲۸ ـ ۴۰داخلهٔ شاهانه

 لوقا ۱۹: ۴۱ ۴۸ـ پاکسازی عبادت گاه

 فصل بیستم

 لوقا ۲۰: ۱ ـ ۸سوال در مورد صلاحیت عیسی

 لوقا ۲۰:۹ -۱۹ مَثَل تاکستان و باغبانان

 لوقا ۲۰: ۲۰ ـ ۲۶مالیه دادن به قیصر

 لوقا ۲۰: ۲۷ ـ ۴۰ ازدواج و رستاخیز

 فصل بیست و یکم

 لوقا ۲۱: ۵ ـ ۱۹ علایم آخر زمان

 لوقا ۲۱: ۲۰ ـ ۳۳پیشگویی ویرانی اورشلیم

 لوقا ۲۱: ۳۴ ـ ۳۸بیداری

 فصل بیست و دوم

 لوقا ۲۲: ۲۴ ـ ۳۸پیشگویی انکار پطرس

 لوقا ۲۲: ۱ ـ۲۳ شام آخر

 لوقا ۲۲: ۳۹ ـ ۵۳توقیف عیسی