قصهٔ زکی را در مهد کودک (سندی سکول) در کلیسا بسیار دوست دارند، خصوصاً کاری را که زکی انجام داد. زکی آدم قد کوتاه بود که برای دیدن عیسی به درخت بالا شد. این قصه یکی از قصههای کوتاه و جالب در تمام کتاب مقدس است. اطفال خوا را مثل زکی فکر میکنند، چون آنها نیز وقتیکه در عقب جمعیت قرار داشته باشند، نمی توانند وقایعی را که پیش روی رخ میدهد ببینند. حتی بعضی پخته سنها هم خود را مثل زکی فکر میکنند که عوامل مختلف باعث میشود که آنها نمی توانند عیسی را ببینند و برای دیدن عیسی باید قیمت آن را بپردازند.
در این شک نیست که لوقا زکی را در جملهٔ یکی از قهرمانان فرعی خود انتخاب کرده است. انجیل لوقا یگانه انجیلی است که از زکی و یافتن راه حل فوری او و مشکلاتی مختلفی که این جزیه گیر با آن دست به گریبان بود ذکر میکند. برعلاوه لوقا قصهٔ زکی را با سه موضوع مهم که در باره اش گپ میزند عیار ساخته است. اول موضوع ثروت است که با آن چه باید کرد. دوم برخورد عیسی با گنهکاران است. عیسی به حیث خداوند و نجات دهنده با نزدیک شدن به گنهکاران میخواست باعث بوجود آوردن زندگی جدید در آنها گردد. سوم اینکه، لوقا با بیان قصه زکی خواسته است یک نوع تعادل را با ثروتمند جوانی که غمگین برگشت برقرار کند. برعلاوهٔ این سه موضوع لوقا خواسته که از این قصه را به حیث آخرین صحنه سازی داخل شدن عیسی به اورشلیم، استفاده کند. به این ترتیب لوقا کوشش کرده است ک نشان دهد عیسی چه قسم شفا میبخشید، چه قسم به مردم زندگی جدید میبخشید و او برای این قسم شفا و دادن زندگی جدید به زمین آمده بود. اگر مردم اورشلیم این نکتهها را میدیدند و درک میکردند، آنها نیز میتوانستند که مثل زکی از خود عکس العمل نشان بدهند.
یریحو منطقه کوچک بود و در آن جا هیچ کس زکی را دوست نداشت. اگر مردم یریحو در آن زمان میفهمیدند که زکی را که از او نفرت میکنند و او را بنام میشناسند، دو هزار سال بعد نیز ملیونها انسان او را میبنام میشناسند نه تنها تعجب میکردند بلکه آنرا هیچ باور کرده نمی توانستند. زکی دقیقاً انسانی بود که همه مردم که او را میشناختن از او نفرت کرده او را لعنت میکردند. زکی صرف یک باجگیر عادی نبود، بلکه او رئیس باجیگیران بود که نه تنها از باج برای خود پول جدا میکرد برعلاوه از مجموع پول مالیه نیز او حق خود را جدا میکرد. به این ترتیب عاید او از یک باجگیران عادی که زیر دست او کار میکردند به مراتب زیاد تر بود. واضح است چه کسانیکه نشسته در عقب میزهای خاک آلود در یک ده مثل یریحو و یا در پشت سکرینهای جلا دار و براق طبقهٔ نود و نهم تعمیر بلند منزل وال ستریت در امریکا نشسته اند و با پول سر و کار دارند، دستهای اکثر شان با سوی استفاده آلوده و کثیف است. در هر جایکه پول گپ میزند صدای او نسبت به صدای عزت، احترام و کرامت انسانی بلند تر است.
انسان صرف میتواند گمان کند که عکس العمل عقارب، دوستان و همسایگان زکی در برابر او به چه شکل بود. وقتیکه آنها میدیدند که خانهٔ زکی نسبت به آنها چقدر مفشن دیکوریشن شده است و چقدر غلامان زیاد تر در حال خدمت او هستند و چه لباس زیبا میپوشد و چه غذای ثروتمندانه برای نوش جان کردن روی میز او چیده شده است حتماً برای داشتن آنها حسرت میخوردند. آنها همه خوب میدانستند که همهٔ این چیزها به پول آنها تهیه شده است. اما این هم واضح بود که در این مورد هیچ چیزی از دست شان بر نمی آمد و به او هیچ چیز کرده نمی توانستند.
تا اینکه یک روز عیسی به این ده، یعنی ده یریحو قدم گذاشت و در یک لحظه مثل صحنهٔ تیاتر این دو مرد با هم چشم به چشم شدند. عیسی در عقب چشمهای سخت و درشت مرد ثروتمند ذکاوت با تلخی را مشاهده کرد و در افکار او سوالهای حل نا شده را خواند. برعلاوه عیسی در زیر پردههای ترس و نا امیدی، احساس گرم او را برای داشتن رابطه و پیوند با مردمش را مشاهده کرد. عیسی تا این وقت تعداد زیاد باجیگران را ملاقات کرده بود و میدانست که زندگی آنها به چه شکل است. او میفهمید که این باجگیران در مقابل هر چانسی که بتواند آنها را از این حالت بیرون بکشد مقاومت کرده نمی توانند. عیسی درک میکرد که آنها واقعاً میخواهند از درون درمان شده، شفا یابند.
از این رو با وجودیکه عیسی در بین مردم بدبین، تنگ نظر و خراب قرار داشت باز هم احساس آرامش میکرد. یک بار دیگر در بین جمعیت عیسی را درک نمی کردند شروع به شکایت و غُرغُر نمودند. اما این بار لوقا به عوض اینکه مثل گذشته ضرب المثلی مثل ضرب المثل پسر گمشده به ما بیان کند، او مستقیماً گپهای جزیه گیر و عیسی را که در حضور جمعیت بیان شده است نقل نمی کند. او توبهٔ عجیب و غیر قابل باور را که در نتیجهٔ این ملاقات و این صحبت بوجود آمد به ما بیان میکند. توبه در این جا صرف تغیر قلبی نیست، مثلیکه بصورت عموم در یهودیت بیان و اجرا میشود. بلکه توبه به مفهوم رستاخیز و جبران خساره است. زکی اعتراف کرد که آن را با خوشی انجام میدهد. او نگفت که تمام جایداد خود را میفروشد و نه عیسی از او تقاضا کرد که این کار را انجام دهد. بلکه او اقرار کرد که نیم آن را به فقرا میبخشد و چهارچند به کسانیکه از آنها گرفته است میبخشد. ما میتوانیم تصور کنیم که او چقدر خود را به کمبود پول و ثروت به خطر انداخته به شرایط سخت خود را ربرو ساخته است.
او از روبر شدن به این حالت پریشان نشد چون او ثروت گرانبهاتر از آن را بدست آورده بود. عیسی به او فرمود:«می خواهم امروز در خانهٔ تو باشم.» چون «امروز نجات به این خانه رو آورده است.» در هر جایکه عیسی باشد در آنجا نجات هم است. البته برای کسانیکه او را به حیث خداوند خود بپذیریند و مطابق به آن زندگی خود را تنظیم کنند. یک بار دیگر عیسی داخل شدن یک رانده شدهٔ دیگر را به خانوادهٔ ابراهیم خاطر نشان میسازد.(با ۱۳: ۱۶ مقایسه شود.) زکی نخواست که عیسی را در راه رسیدن به اورشلیم همراهی کند، چون هنوز هم همسایه هایش به نظر بد و پر از سوال به طرف او میدیدند. او خواست از جایکه قرار دارد یک زندگی جدید را برای ساختن یک اسرائیل جدید آغاز کند.
نکتهٔ آخر هنوز هم جریان سفر در راه پر از گرد و خاک پیش از رسیدن به اورشلیم قرار دارد. ما تقریباً به اورشلیم رسیده ایم. انبیایی پیشین در مورد سر نوشت «پسر انسان» صدها سال پیش نبوت کرده بودند، اما سفر عیسی صرف برای رنج کشیدن و مردن نبود، بلکه برعلاوه برای به سرنوشت رسیدن و نجات «گوسفند گم شده» نیز بود. «او رفت تا وقت خود را با گنهکاران سپری کند.» به زودی این جمله تغیر میکرد:«او رفت تا با رهزنان یک جا بمیرد.» و به بعضی دلایل هردوی آنها. پسر انسان آمد تا گمشدهها را یافته نجات دهد.
لوقا ۱ : ۲۶-۳۸ - خبر تولد عیسی
لوقا ۱ : ۳۹-۵۶ - ملاقات مریم با اِلیزابِت و سرود مریم
لوقا ۱ : ۵۷-۸۰ - تولد یحیی و پیشگویی زکریا
لوقا ٢ :۲۱-۴۰ - تقدیم عیسی در عبادتگاه
لوقا ۲: ۴۱-۵۲ - عیسی جوان در عبادتگاه
لوقا ۳: ۲۱-۳۸- تعمید و شجرهٔ عیسی
لوقا ٥: ١٧ ـ ٢٦ شفای شل که از راه چت پاٸین کرده شد
لوقا ٥: ٢٧ ـ ٣٩ دعوت از مامور مالیه
لوقا ٦: ١٢ ـ ٢٦ انتخاب شاگردان
لوقا ٦: ٢٧ ـ ٣٨ مهربانی با دشمنان
لوقا ٦: ٣٩ ـ ٤٩ کور عصا کش کور؟
لوقا ٧: ١ ـ ۱۰ شفا یافتن از راه دور
لوقا ٧: ١١ ـ ١٧ زنده کردن پسر یگانه ای بیوه زن
لوقا ٧: ٣٦ ـ ٥٠ بخشیدن قرض زیاد و کم
لوقا ٨: ٢٦ ـ ٣٩ هوشیار شدن دیوانه
لوقا ٨: ٤٠ ـ ۵۶ زن شفا یافت و دختر زنده شد
لوقا ۹: ۱ ـ ۱۷ سفیران بدون وسایل سفر
لوقا ۱۰: ۱۷ ـ ۲۴ برگشت از ماموریت
لوقا ۱۰: ۳۸ ـ رقابت دو خواهر۴۲
لوقا ۱۱: ۱ ـ ۱۳ چه قسم باید دعا کرد؟
لوقا ۱۲: ۳۵ ـ۴۸ خادمان کمر بسته
لوقا ۱۲: ۴۹ ـ ۵۹علایم آخر زمان
لوقا ۱۳: ۱ ـ ۹ضرب المثل درخت انجیر
لوقا ۱۳: ۳۱ ـ ۳۵ماتم عیسی به خاطر اورشلیم
لوقا ۱۵: ۱ ـ۱۰ گوسفند گم شده و سکهٔ گم شده
لوقا ۱۴: ۱۲ ـ ۲۴جشن پادشاهی خدا
لوقا ۱۴: ۲۵ -۳۵ بهای پیروی از مسیح
لوقا ۱۵: ۱ ـ۱۰ گوسفند گم شده و سکهٔ گم شده
لوقا ۱۵: ۱۱ ۲۴ـ پدر و پسر جوان
لوقا ۱۵: ۲۵ ـ ۳۲ پدر و پسر کلان
لوقا ۱۶: ۱۰ ـ ۱۸ غلام دو ارباب
لوقا ۱۶: ۱۹ ـ ۳۱ ایلعازر گدا و ثروتمند
لوقا ۱۷: ۱ ـ ۱۰بخشیدن، ایمان و اطاعت
لوقا ۱۷: ۱۱ ـ ۱۹ شفای ۱۰ جذامی
لوقا ۱۷: ۲۰ ـ ۳۷آمدن پادشاهی خدا
لوقا ۱۸: ۱ ـ ۱۴ قاضی نا درست و بیوه زن
لوقا ۱۸: ۱۵ ـ۳۰ عیسی کودکان را برکت میدهد
لوقا ۱۸: ۳۱ ـ۴۳ شفای گدایگر نابینا
لوقا ۱۹: ۱ ـ۱۰ زکی جزیه گیر
لوقا ۱۹: ۱۱ ـ۲۷ پادشاه،غلامان و پول
لوقا ۱۹: ۴۱ ۴۸ـ پاکسازی عبادت گاه
لوقا ۲۰: ۱ ـ ۸سوال در مورد صلاحیت عیسی
لوقا ۲۰:۹ -۱۹ مَثَل تاکستان و باغبانان
لوقا ۲۰: ۲۰ ـ ۲۶مالیه دادن به قیصر
لوقا ۲۰: ۲۷ ـ ۴۰ ازدواج و رستاخیز
لوقا ۲۱: ۵ ـ ۱۹ علایم آخر زمان
لوقا ۲۱: ۲۰ ـ ۳۳پیشگویی ویرانی اورشلیم
لوقا ۲۲: ۲۴ ـ ۳۸پیشگویی انکار پطرس
لوقا ۲۲: ۵۴ ـ ۷۱ انکار پطرس از عیسی
لوقا ۲۳: ۱ ـ ۱۲ عیسی در حضور پیلاطوس و هیرودیس
لوقا ۲۳: ۱۳ ـ ۲۶فشار مردم بر پیلاطوس
لوقا ۲۳: ۴۴ ـ ۵۶مرگ و دفن عیسی