تفسیر:
چند وقت قبل در تلویزیون فلم مستند عجیبی را دیدم که مرا روزها به فکر کردن وادار ساخت. این فلم مستند در مورد نوجوانانی بود که از طریق معلمین شان بعد از شستشوی مغزی به یک گروه افراطی تروریستی جذب میکرد. والدین آنها اطفال نوجوان خود را برای درس و تعلیم به مکتب و کورسها میفرستادند به امید اینکه آنها بتوانند انسان نیک و مفید هم برای خود شان و هم برای جامعه بار آیند. اما این معلمین برای یک گروه تروریستی افراطی مذهبی کار میکردند و این اطفال نوجوان را به این آماده میساختند که زندگی خود را قربان آرمانهای آن گروه افراطی مذهبی بنمایند. حتا این معلمین آنها را وظیفه میدادند که والدین و اعضای خانوادهٔ خود را نیز به این گروه جذب کنند و اگر آنها جذب نمی شوند و با آنها مخالفت میکنند، به گفته ای آنها، خدا به آنها اجازه داده است که بر ضد والدین خود اقدام کنند. این معلمین، اطفال نوجوان را به شکلی تربیه میکردند که در ابتدا در خانه و مکتب کاملاً مثل شاگردان نورمال و عادی به نظر برسند تا کسی بر آنها شک نکند. از این رو والدین نمی فهمیدند که فرزندان شان به کدام مسیر روان هستند، آنها وقتی میفهمیدن که کار از کار گذشته بود. بعضی این نوجوانان توسط این معلمین و اشخاص رابط آنها به کشورهای دیگر مثل ترکیه، سوریه و عراق انتقال داده شدند تا در جنگ و کشتن اشتراک کنند. والدین وقتی اطلاع یافتند که آنها از کشور خارج شده بودند. بعضی پدران مجبور شدند که برای یافتن جگر گوشههای شان به مناطق خطرناک سفر کنند. یک پدر با مصرف و زحمت زیاد وقتیکه دختر نوجوان خود را به کمک قاچاقبران انسان یافت، متاسفانه دخترش آن قدر تحت تاثیر تعلیم افراطی مذهبی آن گروه افراطی قرار گرفته بود که حتا حاضر نشد با پدر خود برگردد. در شرایط فعلی برای ما والدین بسیار ضروری است که متوجه معلمین شاگردان خود باشیم و آنها را بدون چون چرا به هر قسم استادان و معلمین تسلیم نکنیم و هیچ در قصهٔ آنها نباشیم.
من خودم هم وقتیکه به ۱۵ سال اول زندگی خودم دقت میکنم، اوقات تعین کننده را با استادان خود سپری کرده ام. من هم مثل اکثر مردم بعضی استادان خوب و بعضی استادان خراب داشتم. اما در بین استادان خوبم دو سه نفر بودند که برایم مشورههای خوب داده مرا تشویق کردند تا بتوانم مسیر درست زندگی را برای خود انتخاب کنم.
ما اکثراً در مناسبات و روابط ما با دیگران به این مثایل روبرو میشویم. بعضی اوقات شخصی که ما به او اعتماد داریم و او نیز به ما اعتماد دارد یک دو کلمهٔ خردمندانهٔ او باعث باز شدن دروازه به یک دنیای کاملاً جدید به روی ما میگردد. از این رو معلمین در تعین کردن مسیر زندگی ما رول بسیار مهم داشته اند.
به این دلیل یعقوب که میگوید، معلمین با قضاوت سخت تر روبرو خواهند شد و در این گفتهٔ او هیچ شک هم وجود ندارد. امکان دارد که یک جملهٔ غلط یک استاد به یک شاگرد او را به راهی کاملاً نادرست سوق دهد. حتا این هم امکان دارد که چند کلمهٔ نادرست یک معلم شاگردان تمام یک صنف را به یک راه نادرست رهنمایی کند. به این ترتیب امکان دارد تمام زندگی یک تعداد انسانها در یک مسیر نادرست قرار بگیرد. البته راههای مختلف نادرست زیاد وجود دارند. بعضی اوقات وقتیکه یک شخص به یک راه نادرست میرود امکان دارد که نادرستی آن را به زودی تشخیص بدهد و از آن برگردد. اما بعضی اوقات وقتیکه یک شخص به یک راه نادرست میرود، قبل از برگشت خرابیها صورت گرفته میباشد که برگشتن او از آن راه برایش هیچ فایدهٔ ندارد.
این موضوع در کلیسا نیز وجود دارد. وقتیکه واعظ و یا کشیش طرز فکر نادرست خود را در چند جمله بیان میکند و یا در چند جمله در لوحهٔ در صالون عمومی مینویسد، امکان دارد که تمام اعضای کلیسا را به یک مسیر نادرست رهنمایی کند. حتا یک جملهٔ نا درست در یک وقت حساس میتواند که باعث تشویق و یا به حرکت آوردن احساسات منفی در بین اعضای کلیسا گردد. واقعاً لازم است که معلمین باید بسیار محتاط باشند. به این خاطر است وقتیکه مشاورین به کسانیکه کاندید خدمت کردن برای عیسی مسیح هستند به آنها میگویند اگر کار دیگری به غیر از تعلیم دادن را میخواهند انجام دهند، بهتر است آن کار را انجام دهند.
یعقوب بعد از بیان کردن این گفتههای درد آور، موضوعی که میخواهد روی آن صحبت خود را انکشاف دهد، آغاز میکند. او با اخطار دادن به اینکه معلمی چقدر سخت است یک مثال جالب در مورد زبان میآورد که معلمین نیز از آن زیاد کار میگیرند. او کنترول کردن زبان را با لگام زدن آسپ مثال میدهد. یعقوب میگوید که کنترول کردن زبان بسیار زیاد سخت و حتا تقریباً ناممکن است. اگر شما توانستید که بر کنترول کردن زبان تان پیروز شوید، شما میتوانید تمام بدن تان را زیر کنترول خود بیاورید. طوری به نظر میرسد که زبان آخرین عضو بدن است که میتواند درس خود را بیاموزد و از ما تعلیم بگیرد.
اما با وجود این هم زبان یک عضو بسیار مهم هم در بدن ما است. با وجودیکه زبان عضو کوچک است اما میتواند مثل لگام اسپ و یا سکان کشتی تمام بدن انسان را کنترول کند. مثلاً شما اگر یک جملهٔ نادرست را در یک وقت نادرست بکار ببرید امکان دارد که رابطهٔ دوستی و رفاقت چندین سالهٔ شما را سکلانده و برای همیشه از بین ببرد. توسط زبان است که وعدهها شکستانده میشوند. امکان دارد توسط زبان به طرف مقابل چیزی نادرستی را تفهیم کنیم که هیچوقت نتوانیم آن را ترمیم کنیم. به این خاطر است که زبور نویس در دعا از خداوند میخواهد که بر دهان او نگهبانی کند. در زبور ۱۴۱ میخوانیم:«ای خداوند، بر دهان من نگهبانی فرما، تا سخن بد از لبهایم خارج نگردد.» (زبور ۱۴۱: ۳) مثلیکه یعقوب پیشتر هم گفت، تظاهر به پاک نفسی و پرهیزگاری در صورتی که آن شخص نتواند زبان خود را کنترول کند برایش شرم آور و بی معنی است. کنترول کردن زبان جز مرکزی و اساسی انسان بودن واقعی است.
در مورد زبان یعقوب از این هم جدی تر برخورد میکند. او میگوید زبان مثل آتش است که هر لحظه امکان دارد مشتعل گردد. ما و شما در تلویزیونها دیدیم که گردانندگان برنامهها به چه ترتیب سیاساتمداران و شخصیتهای اجتماعی را به یک سوال و یا یک جمله مشتعل ساختند. یک جملهٔ نادرست و یا یک تبصرهٔ نادرست این شخصیتها باعث به زمین خوردن شخصیت آنها در بین مردم شده است که هیچ وقت نتوانسته اند آن را دوباره ترمیم کنند. حتا گفتههای احساساتی و بدون فکر کردن آنها باعث سقوط حکومت آنها شده است. یک تویت نادرست آنها در انترنیت باعث غوغا در سراسر دنیا شده است. به این خاطر است که یعقوب میگوید، زبان برای خود دنیای جدا گانه دارد که مثل یک مملکت در داخل یک مملکت دیگر است. مملکت کلان که تمام بدن انسان است امکان دارد که کنترول شود، اما این مملکت خورد یعنی زبان که در درون این مملکت کلان قرار دارد خارج از کنترول است و همیشه فساد و پستی از آن سر میزند.
سوال پیدا میشود چرا زبان به این شکل خطرناک است؟ عیسی مسیح به این سوال جواب داده میفرماید: «هرگز درخت خوب میوه بد و یا درخت بد میوهٔ خوب به بار نیاورده است، هر درختی از میوه اش شناخته میشود. از بوتههای خار انجیز جمع نمی کنند و از خاربن انگور نمی چینند. مرد نیکو از خزانهٔ نیک درون خود نیکی ببار میآورد و مرد بد از خزانهٔ بد درون خود بدی ببار میآورد، چون زبان از آنچه دل را پُر ساخته است سخن میگوید.» (لوقا ۶: ۴۳ـ ۴۵)
یعقوب وقتیکه در این مورد صحبت میکند درخت انجیز را مثال آورده میگوید که آیا امکان دارد که درخت انجیز، زیتون حاصل دهد و یا تاک انگور، انجیز حاصل دهد؟ وقتیکه یک انسان شخص دیگر را که به مشابهت خدا خلق شده است لعنت میکند، میتواند این سوال مطرح شود که آیا واقعاً قلب او با روح با قدرت خدا پاک شده است؟ اگر قلب آن شخص با روح با قدرت خدا پاک نشده باشد، در این صورت زبان نمی تواند جدا از درون شخص از خود چیزی بگوید. بلکه حقیقتاً از دوزخ درونی آن شخص سر منشا گرفته است.(آیت ۶)
آیا یعقوب با این صحبتها میخواهد چه چیز را به ما بگوید؟ یعقوب میخواهد که مردم از عیسی مسیح پیروی کنند اگر این کار را نکنند از زبان آنها هم برکات و هم لعنت یک جای خارج خواهد شد. اگرچه این معیاری که یعقوب بیان کرده است یک معیار بسیار بلند و فوق العاده است، اما چون انجیل مژدهٔ نجات است از این کمتر رانباید از شخص ایمان دار توقع داشته باشیم. مشکل و یا خطر این است که همیشه مردم یک قسمت پیام را که به آن علاقه دارند آن را میگیرند و قسمت اساسی آن را که به آن چندان علاقه ندارند به آن توجه نمی کنند. اما در حقیقت این کار امکان پذیر نیست. چون ما باید یا تمام انجیل را بپذیریم و یا هیچ چیز آن را نپذیریم. زیرا چشمه باید از سرچشمه پاک و صاف باشد تا صرف آب پاک، شیرین و شفاف از آن خارج شود. ما برای انجام دادن این کار به کمک ضرورت داریم. متاسفانه این چیزی است که انجیل به ما پیشنهاد میکند. درخواست ما این است که روح با قدرت خدا ما را برای رسیدن به این هدف یاری رساند. آمین.
یعقوب ۱: ۹-۱۸ - آزمایش و وسوسه
یعقوب ۱: ۱۹-۲۷ - شنیدن و انجام دادن
یعقوب ۲: ۱-۱۳ - تعصبات و تبعیضات
یعقوب ۳: ۱-۱۲ - زبان
یعقوب ۴: ۱-۱۰ - علاقه به مادیات
فصل چهارم آیات ۱۱-۱۷ - لاف زدن