Laila

  12 minutes

  26 August 2019

Download

Programme Script / Lyrics

 Transcribed by AI

ما در سال 1971 در یک فامیل مسلمان تولد شدیم و اولین اولاد پدر مادرم استم ما پنج خوهر استیم، برادر نداریم و پدرم همیشه آرزو میکد که بچه داشته باشه وضعیت اقتصادی ما مثل هر خانواده معمولی دیگه حد متوسط بود ما در مکتب دولتی درس خوندیم از نظر مذهبی همه ما با اخلاق و پابند مذهب کلان شدیم پدرم یک مسلمان واقعی است مادرم نسبت به پدرم کمتر پابند مراسم مذهبی است پدرم عادت داشت که صبح وقت پیدار شووه و بر نماز خواندن صبح وقت به مسجد بره ما از پابندی پدرم بر پنج وقت نماز خواندنش که مسجد میرفت تحجب میکدم یک دفعه ازو سوال کدم پدرجان ده ای آوای سر چرا در خانه نماز نمیخوانی که مسجد میری؟ او برم گفت اگر آدم هر قدر ده آوای خراب و مشکلات مسجد بره خدا برش زیاد عجر میته وقتی که 7 ساله بودم خوب باید دارم که پدرم مرا زیاد تشویق میکد که ده مای رمزان روزه بگیرم او یکی از عدیسه را برم میخواند و میگفت تا سن 7 سالگی به آنها بیاموزید و تا سن 10 سالگی آنها را تنبیه کنید من تمام مای رمزان روزه گرفتم و ای امیده داشتم که خدا عجرش به ما بته از کارهایی که کده بودم بسیار خوشحال بودم تا 12 سالگی به صورت منظم نماز میخاندم پدرم در باره نماز امروی ما زیاد بس میکد در خانه ما در باره دو چیز زیاد بس میشد یکی درس و تعلیم بود و دیگه عبادت کدن پدرم برای تنبیه کدن ما روشی داشت که من شدیدن مخالف ازو بودم اگر هر یک ما بجز دلائل شرعی نماز نمیخاندیم پدرم طبق سنت پیغمبر امروی ما سر یک دسترخان نان نمیخورد من حیران میشدم که پیغمبر ما چی روش هایی با ما یاد میده که باعث تفرقه در خانواده میشه من به این طرز فکر کلان شدم که مسیان کسایی هستن که به چند خدا ایمان دارن و اونا عرضش دوستی رو ندارن فقط یک نفر استثنای مسی وجود داشت که یکی از دوستای پدرم شخص مسیهی به نام فاوزی بود پدرم او را از طفلی میشناخت و همراه یک دیگه دوستای سمیمی بودن وقتی که او در ایده ها و یا دوت ها امروی زن و بچهش خانه ما میامدن من تحجب میکدم که پدرم بعد از رفتن اونا همیشه میگفت آه فاوزی عیف است که تو مسیه استی عیف کاش که تو مسلمان میبودی وقتی سیزده ساله بودم شامل مکتب لیسه شدم در هولین روز مکتب معمولا همه شاگردا میدون و تلاش میکنند که بیترین جای برخواد بگیرند و یک دختری که نامش مارسلا بود در پالی ما شیشت از نامش فاهمیدم که او مسیه است من باید ایره قبول میکدم که یک مسیه کافر تمام یک سال در پالی ما میشیند اما بسیار زود بین خواد دوست و خوارخونده شدم بعد از چند روز متوجه شدم که کاملا مجذوب او شدیم من هنوز هم چیری مسلمانی او رو باید دارم حتی آله هم لطف و محبتای بیالاشانه او ایتر باید میایم مثل که دیروز بود نه سالهای پیش وقتی که سال اول مکتبه تیر کردیم دوستی ساده و محبت ما هنوز هم بیشتر شدند سال دیگه هم در یک میز چوکی شیشتیم یک روز مارسلا چیز را در بکس خود میپلید به ای خاطر تمام چیزایی که در بکس خود داشت روی میز کشید در باینی چیزای دیگه او کتاب مقدس خودا هم از بکس کشید و روی میز ماند من کتاب مقدس او را گرفتم یک اسه کنچکاوی عجیب برم پیدا شد که پیش هیچ وقت ایتر نبودم از او اجازه گرفتم که کتاب مقدسشا سل کنم وقتی که سرسری به درون ورقهای کتاب مقدس سل کدم به ای کلمات چشمم خورد ایسا به آنها گفت من از جانب پدر کارهای نیک بسیاری به شما انجام دادم کتاب بسته کده پس در روی میز ماندم اما ای جمله در دلیم نقش شد و شوق زیاده بر فهمیدن در برای کسایی که کارهای نیک انجام داده در دلیم پیدا شد به آرزوی داشتن یک کتاب مقدس به خانه رفتم با بسیار سادگی به پدر خود گفتم که یک جلد کتاب مقدس برم پیدا کنه دلیلش هم بر او گفتم شما حتی هیچ تصور کردن نمیتونین که چی واقعش در خانه ما چی براتان بگویم در خانه ما بم قرر و غزب کفید و تمام خانه ما را تکان داد پدرم در حالی که فقط دو جمله را تکرار میکد روی مرا سیا و کبود کد که ما سیا کافر هستن انجیل دست زدند و ما چیغ می زدم و می گفتم پدر جان مرا ببخشین ما اشتباک کدم ما توبه می کنم پیشیمان هستم اما چند وقت تیر نشده بود که باز شبق پیدا کدن معلومات در باره ایسای ناسری در دلیل پیدا شد از مارسلا خواستم که در باره ایسای مسی برم قصه کنه مارسلا برم گفت او همه را دوست داشت و بر کمک کدن به مردم مجزه میکد و مثل ای چیزای زیاده برم گفت اینی که در پیشانیش جای سجده کدن مالوم می شد سوال کدم سوال که بسیار وقت شده بود در دلیلم جای داشت و ای را هم می فامیدم که ای قسم سوال کدن اجازه نیست اما دیگه نگاه کدن ای سوال در دلیلم ناممکن بود بلاخره خداجرات داده از معلم سوال کدم آیا مناسب بود که پیغمبر ما صرف بخاطر که بزن هایی که مشکلات داشتن بخاطر حل مشکلات چند امروی اونا عارسی کند؟ آیا این منطقی تر نبود که بدون عارسی کدن به اونا کمک میکد؟ آیا این بیتر نبود که او چند زنه نباشد و صرف یک زن داشته باشد؟ جواب سوالم یک سیلی ماکم با گفتن کلمه که کافر استی برویم خورد این اولی دفعه بود که در مکتب لطف خوردم اساس کدم که بیموجب بسیار تحقیر شدیم به اداره پیش مدیر مکتب رفتم بر شکایت کدن ما گفتم که سوال ما بجای نبود و ما بجای سوال نکدیم ملم ما باید برما جواب می داد او چرا مرا کافر گفت؟ مدیر ما باوجود که شخص متعصب مذهبی بود اما بسیار روشیارم بود او برم گفت اگر پیغمبر صرف بر کمک کدن با اونا رابطه می داشت مردم در باره اونا فکرهای غلط میکدن بره او زنا مشکلات پیدا می شد ما باوجود که به مدیر بلی صاحب بلی صاحب می گفتم اما در دل خود گپای او را قبول نکدم چون می دانستم که کلمه کمک کدن صرف یک بحانه است در خانه ما چندین سال اوزا مثل گزشته ادامت داشت زده خرده ها و جنجه ها بین والدینم ادبت بتر شده رفت تا ای که بلاخره اونا از هم جدا شدند ما مکتب لیسر با نمارت بالا به پایان رساندم رویای دیرینه ما ادامه تحصیل در پانتون بود اما بدلیل مشکلات اقتصادی پدرم اجازه نداد باید ما از خانواده نگهداری میکردم این وزه مرا بسیار افسرده و غمگین صابت فکر میکدم که همه چیز برزده ما است ما بجای پدرم وظیفه سرپرستی خانه را بدوش گرفتم ما باید مادر خوب برای خوهرایم باشم که اونا بتانند مکتب خود را خلاس کنند از زندگی بسیار خسته شده بودم و هیچ جای نبود که به او جا پناه ببرم بجاز خدا بسیار ضعیف، صادق و شدیدن به کمک ضرورت داشتم به نماز روزه و انجام مراسم مذهبی رویاوردم شروع کردم به چادر سرکدن پس از هر نماز خدا را صدا میکدم و به او صحبت میکدم اما احساس میکدم که دعاها و از رزاری ما بچت میکرد و بدون هیچ جواب اینکاس میکند امیشه احساس میکدم که خدا بسیار از ما دور است بندازی دور است که شرق و غرب ازم دور است تقریبا دو سال در خانه ماندم از این زندگی تقراری تا سرهد مرک خسته شده بودم به این خاطر شروع کردم به یافتن کار در یک محسوسی که صاحبش مسیحی بود، سیکرتر ضرورت داشت میدانستم که پدر مخالفت میکند اما با وجود از او هم مجبور بودم که از او اجازه بگیرم در اول بدون هیچ شرط او را رد کرد اما بعد از اسرار زیاد قبول کرد کار کردن در جایی که رئیسش یک مسیحی بود باعث شد که کنشکاوییم در باره مسیحیت با سر بلند کند تصمیم گرفتم در باره مسیحیت زیادتر یاد بگیرم این دفعه از کتابهای مسیحی کتابخانه این محسوس استفاده کردم شروع کردم با خاندن در باره مسروب شدن تصلیص به سر خدا و محبتش بشدت جذب تاستان محبت عظیم شدم که براوشنی در صلیب دیده می شد او را از نظر اقلی منطقی و از نظر روحی قانی کننده یافتم اما پیش ازی که تصمیم قطعی خود بگیرم خواستم از مرجع در این باره کمک بخوایم که به سوالاتم جواب بده و اشتیاق که برای مسیحت داشتم او را خاموش بسازه به نظر من بیترین مرجع کتاب دینی خود ما بود که باید به او مراجع میکدم که جواب سوالای خود در او میافتم پس به صورت منظم شروع به طلاوت کتاب دینی خود کردم اما متاسفانه ایک دوای برای مرزی خود در او نیافتم از متعالی کتاب دینی خود فهمیدم که یک زن ناقص اقل و پابندی مذبی نداره به ای خاطر میراس مرد دو چند زن است در ماکمه شهادت دو زن برابر به یک مرد است در روز قیامت اکثر کسایی که به دوزخ روان میشن زنا خواد بدن شما فکر کنین که آیا خدای احقی صرف ما زنا را بره ای خلق کده که مرد ها را خوش بساتیم و در آخرت هم یا ازام دوزخ باشیم و یا اور جنت متابق به حکم مذب ما زن نباید خانی خودت ترک کنه مگرم به سی دلیل یکی به خانه شوارش بره و دیگه بره انجام مراسم حج بره و یا یکی بره دفن شدن بره از متعالی داستانهای جنگها، کشتارها و روان ساختن جویهای خون که برای پیش برد دین ما شده بود، خسته شده بودم پس شما خودتان فکر کنین که اگر شما بعد از 21 سال عقیده ماکم متوجه میشین که به یک رای غلط روان استین چی احساس میکنین؟ در طول زندگی خود شکستی به این بزرگی تجربه نکده بودم کسی که همیشه فکر میکنه به خدا پناه میبره دفتان متوجه میشه که برای غلط روان است و هو حقیقت نیست واقعا برم بسیار رنجاور بود پس از یک ماه بیخوابی، گریه و زاری و منتظر شدن که خدای واقعی از آسمان به زمین آمده و جواب من را بته از فکر کنن خسته شدم دوباره مصروف خاندن کتاب دینی خود شدم اما متاسفانه زیادتر باعث سرگردانی میشد پس تصمیم گرفتم کتاب مقدس بخانم تا حقیقت بیابام بنابراین شروع به خاندن کتاب مقدس دوباره کردم و ایسا را خوشبختانه شناختم نامی که مدت ها پیش در موردش شنیده بودم و نامی که مجذوبش شده بودم متوجه شدم که او چطور مریض ها را شفا میداد اسیرا را آزاد می ساخت او زن زناکار را بخشید حتی به دشمنان خود محبت کرد و به اونا برکت داد برای اولین دفعه در زندگیم چیز را کشف کردم که پیش هیچوقت تجربه نکرده بودم در طول زندگیم نه قلب پدرانه و نه توجه مادرانه را احساس کرده بودم سالها پیش والدینم از هم جدا شده بودند و ما کلانترین دختر فامیل بودم این رنجه خوب اسکده و کشیده بودم و حالا احساس میکنم که مسیح پدر و مادر ما است احساس میکنم که او من را مثل یک طفل در آغوش گرفته او تمام بار سنگینی را که سرشاناییم بود دور کرد برای اولین دفعه در زندگیم احساس میکنم که یک زن واقعی هستم یک شخص واقعی که واقعا مورد محبت قرار گرفتیم و حالا احساس میکنم که خدا من را به صورت خود برابر با مرد خلق کرده نه صرف وسیلی خوش داختن مردا مثل کسی که از دوزخ نجات یافته باشه تا که تانستم عشق ریختم و گریه کردم در او روز به ایسای مسیح گفتم ایسا تو خداوند و نجات دهنده ما هستی تو پدر و مادر ما هستی تو همه چیز ما در زندگی هستی از او وقت بباد من با یک برگ تازه تبدیل شدم تشکر از ایسای مسیح که خداوند ما هست ارادتمند شما لیلا از مصر