هنری رهبری

  ۱۸ سِپتامبر ۲۰۱۴

سعدی شیرین سخن در یکی از حکایات خود مینویسد:
قصه می کنند که پادشاهی بود که عمرش به آخر رسیده بود، اما هیچ جانشینی نداشت. او وصیّت کرد که بعد از وفات او هر کس که اول به دروازۀ شهر داخل شد او را به پادشاهی انتخاب کرده تاج شاهی را به او تحویل دهند. خلاصه وقتیکه پادشاه فوت نمود، مطابق به وصیّت او، اولین شخصی که اول صبح داخل در وازۀ شهر شد او را به پادشاهی انتخاب کردند و تمام اختیارات سلطنتی را به او واگذار کردند. این شخص یک گدا بود که تمام عمر خود را به گدایی سپری نموده بود و هیچوقت زندگی بهتر نه دیده بود. چندی از زمامداری وی نه گذشته بود، که از هر طرف صدای بغاوت و نافرمانی در مقابل او بلند شد. او فرمان داد که بغاوت کننده گان را سر کوب نمایند. در جریان جنگ بسیار قسمت های مملکت از تسلط او خارج شد. او بسیار پریشان خاطر بود که یک دوست دوران گدای او هم که گدا بود به دیدنش آمد . وقتیکه او را دید که در تخت پادشاهی رسیده بسیار خوش شد، او را بسیار تحسین نمود و برایش مبارک باد گفت. اما گدای که پادشاه شده بود به او گفت، چرا من را چنین تحسین می نمایی، به جای مبارکی بهتر است که به من تعزیت بگویی. به خاطریکه آن وقت که ما و خودت گداییی می نمودیم صرف در فکر نان بودیم که گرسنه نباشیم، اما فعلاً تشویش جهان را دارم. دنیا عجیب چیزی است، اگه نداشته باشیم شکایت می کنیم و اگه داشته باشیم آنقدر در فکر آن می باشیم که آرامش خود را از دست می دهیم. دنیا یا خواسته های دنیایی ما، واقعاً مشکل بزرگ برای ما است که نداشتن آن هم رنج است و داشتنش هم.
سعدی در این حکایت خواسته که نشان دهد. رهبری از خود هنر کار دارد.
اگر هنر و مهارت های رهبری کردن در ما وجود نداشته باشد، صرف مقام و یا چوکی که ما به حیث رهبر در آن قرار گرفتیم نمیتواند ما را به رهبر موفق تبدیل نماید.
رهبری میراثی نیست. این حتمی نیست که چون پدر شما رهبر نبوده شما نمی توانید که رهبر باشید. رهبری کردن یک هنر و یا یک علم است. علم رهبری و یا هنر های رهبری را هر کس می تواند مانند علوم دیگر بیاموزد و به رهبر موفق و ورزیده تبدیل شود.
متاسفانه به سبب موجودیت صد ها سال سیستم رعیت بودن در وطن ما، ما را به این ذهنیت پرورش داده که گویا حتماً پسر وزیر باید وزیر شود و یا پسر وکیل باید وکیل شود. بر ما است که این ذهنیت را درهمۀ بخش ها و سطوح جامعۀ افغانی خود از بین ببریم.
در امثال سلیمان نوشته شده است: »حکمت شما را دعوت می کند و عقل سلیم شما را به سوی خود می خواند. در جاهای بلند، در کنار جاده ها، و سر چار راه ها ایستاده است. کنار دروازۀ شهر و در پیشروی خانه ها فریاد می زند. «ای مردان به شما و همچنان به تمام بشر می گویم. اگر جاهل هستید یاد بگیرید تا عاقل شوید. اگر نادان هستید یاد بگیرید تا دانا شوید. گوش بدهید، چونکه سخنانم بسیار عالی و انچه می گویم کاملاً درست است. آن چه می گویم حقیقت دارد. زیرا از دورغ متنفرم. هرچه میگویم حقیقت است و هیچ بدی و فریب در آن نیست، برای مردم دانا و فهمیده کاملاً روشن و آشکار است. تعلیمات من با ارزش تر از نقره و علم من برتر از طلا است. ارزش حکمت از جواهرات بیشتر است و هیچ چیز در دنیا نمی توانی با آن مقایسه کنی.حکمت و خردمندی دو یا موافق هستند. اگر کسی به خداوند احترام داشته باشد، بدون شک از شرارت نفرت دارد، زیرا که حکمت از تکبر، غرور، فساد و هر نوع فریبکاری متنفر است. من که حکمت هستم، شما را هدایت می کنم و به شما خردمندی می بخشیم. با کمک من پادشاهان سلطنت می کنن و فرمانراوایان با نیروی من عادلانه فرمان می دهند. تمام حکمرانان جهان با کمک من حکمرانی می کنند.» (امثال ٨: ١ -١٦)

واقعاً ارزش حکمت از جواهرات کرده زیاد تر است. زمانی ما می توانیم که حکمت حقیقی را کسب کنیم که آنرا در خدا ترسی جستجو کنیم. خدا ترسی آغاز بدست آوردن حکمت حقیقی است و ما را به رهبر موفق تبدیل مینماید.

 

 

مقاله‌های اخیرا