سرشت شرمساری بشر

  ۱۹ مارس ۲۰۱۵

جمال خان در یک قریه در یکی از ولایت های افغانستان زندگی میکند. او از کارکردن با پسرانش در مزرعه شان، لذت میبرد. او او می دید که چگونه پسرانش پیش چشمانش رشد میکنند و روز به روز بزرگ ميشوند. او با داشتن چنین پسران رشید و تنومند به خود میبالد و افتخار میکند و آنها را مایۀ سربلندی خود میداند.
اما جمال خان همیشه یک نگرانی و تشویش دارد. او از این نگران نیست که چرا ثروت و دارایی و قدرت زیاد ندارد، بلکه نگرانی همیشگی او فقط یک چیز بسیار ساده است. او دایم با خود در این جنجال است که مه باید پیش دیگران کم نیایم. در هر کار و هر تصمیمی که خود و پسرانش در زندگی شان میگیرند، مهم این است که جمال خان باید در قریه سربلند باشد. برای او زندگی کردن خوب، فقط یک مفهوم و معنا دارد، و آن این که خود و فرزندانش باید با وقار زندگی کنند. او میخواهد این وقار و ابرو را باید به قیمت جان خود و فرزندان خود حفظ کند، زیرا تمام سرمایه زندگی او همین وقار
و سربلندی نزد مردم است. در غیر آن، هیچ کسی در قصه او و پسرانش نخواهد بود. او همیشه از این میترسد که خدا نکند که اگر یکی از پسرانش در کدام راه غلط برود و یا کدام اشتباه و لغزش بزرگی از او سربزند. او نمیتواند تصور کند که چگونه سخنان نیش دار مردم قریه را تحمل خواهد کرد. اگر یک دفعه یک قصه به گوش مردم برسد و مردم زبان باز کنند، باز کل مردم در بارۀ او و خانواده اش گپ خواهند زد و از یک زاغ چهل زاغ خواهند ساخت. او از تهمت ها و بهتان های مردم خیلی میترسد. او را همیشه چرت و فکرچیزهای که هنوز رخ نداده و وقایع که هنوز رخ نداد است، آزار میدهد. او پیش خود فکرمیکند که اگر یک دفعه خود و خانواده اش قصۀ خانه های مردم شدند، دیگر او هیچ وقت نخواهد توانست دهان مردم را بسته کند.
دیگر او آن جمال خان نخواهد بود که با سر بلند در کوچه های قریه قدم بزند. او به این می اندیشید که نشود روزی او به خاطر رفتار پسرانش مورد تحقیر قرار بگیرد و مردم بگویند که جمال خان چی آدم نامرد و بی غیرتیست که چنین فرزندانی دارد!
اما جمال خان متوجه نيست که این حالت ننگ و شرم از سرشت بشری او سرچشمه میگیرد و از زمانی که آدم و حوا در باغ عدن دچار گناه شدند، آغاز شده است. انسانها در طول تاریخ از این که مبادا پیش دیگران کم بیایند، خیلی میترسند. داستان پیدایش، ماند درامه ها و یا رویداد های تراژیکی اند که هر کدام بیان کننده رسوایی و ننگ نسل بشر میباشد. بزرگترین شرم و ننگ انسان زمانی آغاز شد که انسان های اول یعنی آدم و حوا از اطاعت به سخنان خدا و احترام در برابر خدا کوتاهی کرده و در گناه سقوط کردند. پس از ان زمان این شرمنده گی در آدم و حوا شروع شد و تا امروز این ترس از ننگ و حالت شرم، افکار و رفتار ما را شکل میدهد. در نتیجه شرمساری بسیار، باعث گناه بسیار و گناه بسیار، باعث شرمساری بسیار ما گردیده است.
زمانی که اولین انسان ها یعنی آدم و حوا خانۀ شان را در باغ عدن از دست دادند، در حقیقت آنها خانواده واقعی، هویت ، نام و نشان و عزت و احترام شان را از دست دادند. از آن پس فرزندان آنها بد گویی و سخن چینی میکنند، لاف میزنند و خود ستایی میکنند، از دیگران سؤ استفاده مینمایند، به حقوق و شخصیت دیگران تجاوز میکنند، نژاد پرست و قوم پرست میشوند، نفرت میورزند، جنگ میکنند و قتل می نمایند، با ابزار نزاع و خشونت بر ضد یکدیگر دست میزنند. بشر تمام این اعمال را به خاطر پوشش شرمساری اولیۀ شان انجام میدهند. در حقیقت این کار ها یک تلاش باطل و بی ثمر جهت پیشرفت خود، به دست آوردن عزت برای خود و گرفتن عزت دیگران میباشد. مردم کوشش میکنند تا دیگران را تحقیر کنند تا گروه و قوم خود شان برتر و فوق گروه های دیگر اجتماع به حساب بیایند. در واقع مردم میخواهند با پوشاندن نواقص خود از طریق توهین و تحقیر دیگران، برای خود عزت و افتخار جعلی کسب کنند.
با تأسف برای آن که ما بتوانیم عزت از دست رفتۀ آدم را دو باره دریافت کنیم، دست به کارهایی میزنیم که فقط شرمساری ما را، همیشگی و بیشتر میسازد.
حسادت به هدیۀ دیگران

ما این حس را به صورت واضح در قاین پسر آدم مشاهده میکنیم. وقتی قاین و هابیل هدیه های شان را به پیشگاه خداوند تقدیم میکنند، چنان که ما در کتاب پیدایش میخوانیم:» خداوند از هابیل و هدیۀ او راضی گشت، اما قائن و هدیۀ او را قبول نکرد. قائن از این خاطر قهر شد «…(پيدايش ٤: ٤ – ۵).
گرچه قاین نخست زاده بود، اما خداوند هدیه هابیل پذیرفت. وقتی قاین فهمید که خداوند هدیه او را رد کرده است، قاین از این بابت بسیار رنجیده شد و احساس شرم و رسوایی کرد و آبرویش رفت.
اما خداوند با قاین سخن گفت و فرمود که آبرویش میتواند دوباره احیا شود، ولی رشک و حسادت عمیق که وجود قاین را فرا گرفته بود. او نتوانست سرفرازی و کامیابی برادرش را تحمل کند. او خواست شرمساری خود را با مغلوب ساختن برادر خود برطرف سازد. پس برخاست و به خاطر به دست آوردن دو بارۀ آبرو و عزتش، برادر خود را کشت و بدین گونه داستان اندوهگین درهم شکسته شدن خانواده بشری آغاز یافت.
میتوان گفت که حسادت بزرگ ترین گناه در بین انسانها میباشد. ما به موقف، جایگاه و عزت دیگران حسادت میکنیم. وقتی میبینم که دیگران امتیاز و یا برتری بیشتر نسبت به ما به دست می آورند، ما در برابر آنان احساس ذلت و حقارت میکنیم. زمانی که کسی صاحب اعتبار بیشتری می شود و يا بيشتر مورد توجه قرار ميگيرد، ما احساس میکنیم که آنها در واقع اعتبار ما را دزدیده اند. ما در وجود خود یک درد را احساس میکنیم. ما به سختی تحمل میکنیم که کسی دیگر عزت و جایگاه بیشتر و بهتری نسبت به ما داشته باشد، درینصورت ما خود را در برابر او حقیر احساس میکنیم. این حس حقارت ما را وادار میسازد که در جستجوی خوار ساختن آن شخص بر آییم. این همان چیزیست که برای قاین رخ داد كه به یک پایان اندوهبار انجامید.
بعد از آن که قاین هابیل را کشت، قاین از پی آمد گناه خود شرمسار شد و سخت رنج کشید. او یک فراری و آواره گشت و از سرزمینش دور رانده شد. در حقيقت، او از نظر خداوند افتاد. نسب نامه قاین با لامخ یا لمِک پایان مییابد که به زنانش لاف میزند و میگوید:»من مرد جوانی را که برمن حمله کرده بود، کشتم« (پیدایش ٤: ٢٣). لامك نیز تلاش میکرد تا با شرمسار ساختن دیگران، برای خود عزت کمایی کند.
اما در كلام خدا، ما راه دیگر را مییابیم كه عزت واقعى و حقيقى از جانب خداوند است؛ »نجات و عزت من مربوط به خداست« (مزمور ٦٢:٧).
وقتی که قاین احساس شرمنده_گی کرد، حسود گشت. او به خاطر پاک کردن این شرمساری خود، هابیل را بی حرمت ساخت، یعنی او را کشت. با چنین کردار، قاین شرمساری بیشتری برای خود و خانواده اش به وجود آورد. پس میبینیم که انسان بدون توکل داشتن به خداوند به چنين نتيجه ميرسد.
با تأسف باید گفت که ما به خاطر ارتقای جایگاه و مقام خود، دیگران را بی عزت ميسازیم. منطق اجتماعی طوری به ما وانمود میکند که گویا اگر دیگران پایین کشیده شوند، ما بلند خواهیم شد! مردم با استفاده از شیوه های مختلف کوشش میکنند که دیگران را از صحنه خارج کنند، یا آنها را بی عزت ساخته و تحقیر کنند (حتا اگر با کشتن آنها هم تمام شود). این بيانگر کشمکش بیهوده براى عزت و آبروی دروغین ميباشد.

تکبر و خود خواهی بابل (پیدایش 11)

   لاف زدن و گزافه گویی یک راه دیگریست که انسان ها برای سرپوش گذاشتن بر حقارتها و شرمساریهای شان استفاده مينمایند. مردم می خواهند با این کار عزت و افتخار بیشتری را به دست آورند. وقتی ما لاف میزنیم و افتخار میکنیم که گویا گروه (قوم، قبیله، ملت) ما نسبت به دیگران برتر هستند، نشان میدهیم که ما چقدر خودبین و قوم پرست هستیم.
زمانی مردم بابِل میخواستند برای شان افتخار و عزت بیشتری کمایی کنند و جایگاه و مقام عالی برای خود بسازند و آن را به نمایش بگذارند. آنها دور هم جمع شدند و نقشه یی را طرح کردند و گفتند: »بیاییم شهری برای خود بسازیم و برجی بنا کنیم که سرش به آسمان برسد و بدین گونه نام خود را جاویدان بسازیم، تا مبادا در روی زمین پراکنده شویم» (پیدایش ١١:٤).
اما خداوند آنها را از اجرای این نقشه شان منع کرد. آنها پراکنده شدند.بارها، ما انسانها خود ما را بالا کشیده ایم و کوشش کرده ایم که یک نامی برای خود کمایی نماییم. ما خواسته ایم که مورد احترام دیگران قرار بگیریم. از آنجاییکه داشتن شهرت و نام نیک چیز بدی نیست و شاید برای بسیار از ما خیلی مهم باشد، اما وقتی که ما لاف میزنیم و گزاف میگوییم، ما مغرور میشویم و شهرت کاذب و دروغین به دست می آوریم. اما بعد متوجه میشویم که جدا از خداوند، داستان انسان به صورت غم انگیز و با شرمساری پایان می یابد. پس بدون طلب عزت از خداوند، داستان زندگی انسان به گودال شرمساری سقوط می کند. خداوند واقعا در فكر انسان است و خواهان عزت واقعی و وقار عالی برای ما میباشد. این همان خبر خوشى است که خدا برای ما دارد. وقتی که نوع بشر در قعر شرمساری بود، خداوند مردی را به نام ابراهام فرا خواند تا از طریق نسل این مرد، خداوند تاریخ بشر را دوباره رقم زند.
به این گونه مسیح از نسل ابراهیم به این دنیا آمد. مسيح آمده تا به هر کسی که به او ایمان آورد، عزت واقعی و جاویدان را هدیه کند.
اگر باز گردیم به همان داستان جمال خان در آغاز این نوشته، از دیدگاه کتاب مقدس یگانه راهی   كه جمال خان ميتواند از ترس شرمسارى نجات يابد و با سر بلندى زندگى كند عبارت از اين است كه از عمق دل بداند كه عزت و وقار واقعى فقط از جانب خداوند به دست آيد، نه از سوی مردم.                 (ترجمه از نوشتۀ ال)

 مـژده بادا کـه نو شـد سراسر جهان‌!       گشتـه بیدار گیتی ز خـواب گـران‌!

بین چگونه شود رنگ رنگ آسمـان‌!       گـه کنـد گریه گـه خنده بر بوستان‌.

بر طبیعت نگر مـرده بُـد زنده شـد!         در جهــان پـرتـو مهـر تابنـده شـد.

آن مسیحی کـه از بهـر مـا بنده شد       مرد و برخاست و ما را رهاننده شد.

مقاله‌های اخیرا