19 March 2015
ما این حس را به صورت واضح در قاین پسر آدم مشاهده میکنیم. وقتی قاین و هابیل هدیه های شان را به پیشگاه خداوند تقدیم میکنند، چنان که ما در کتاب پیدایش میخوانیم:» خداوند از هابیل و هدیۀ او راضی گشت، اما قائن و هدیۀ او را قبول نکرد. قائن از این خاطر قهر شد «…(پيدايش ٤: ٤ – ۵).
گرچه قاین نخست زاده بود، اما خداوند هدیه هابیل پذیرفت. وقتی قاین فهمید که خداوند هدیه او را رد کرده است، قاین از این بابت بسیار رنجیده شد و احساس شرم و رسوایی کرد و آبرویش رفت.
اما خداوند با قاین سخن گفت و فرمود که آبرویش میتواند دوباره احیا شود، ولی رشک و حسادت عمیق که وجود قاین را فرا گرفته بود. او نتوانست سرفرازی و کامیابی برادرش را تحمل کند. او خواست شرمساری خود را با مغلوب ساختن برادر خود برطرف سازد. پس برخاست و به خاطر به دست آوردن دو بارۀ آبرو و عزتش، برادر خود را کشت و بدین گونه داستان اندوهگین درهم شکسته شدن خانواده بشری آغاز یافت.
میتوان گفت که حسادت بزرگ ترین گناه در بین انسانها میباشد. ما به موقف، جایگاه و عزت دیگران حسادت میکنیم. وقتی میبینم که دیگران امتیاز و یا برتری بیشتر نسبت به ما به دست می آورند، ما در برابر آنان احساس ذلت و حقارت میکنیم. زمانی که کسی صاحب اعتبار بیشتری می شود و يا بيشتر مورد توجه قرار ميگيرد، ما احساس میکنیم که آنها در واقع اعتبار ما را دزدیده اند. ما در وجود خود یک درد را احساس میکنیم. ما به سختی تحمل میکنیم که کسی دیگر عزت و جایگاه بیشتر و بهتری نسبت به ما داشته باشد، درینصورت ما خود را در برابر او حقیر احساس میکنیم. این حس حقارت ما را وادار میسازد که در جستجوی خوار ساختن آن شخص بر آییم. این همان چیزیست که برای قاین رخ داد كه به یک پایان اندوهبار انجامید.
بعد از آن که قاین هابیل را کشت، قاین از پی آمد گناه خود شرمسار شد و سخت رنج کشید. او یک فراری و آواره گشت و از سرزمینش دور رانده شد. در حقيقت، او از نظر خداوند افتاد. نسب نامه قاین با لامخ یا لمِک پایان مییابد که به زنانش لاف میزند و میگوید:»من مرد جوانی را که برمن حمله کرده بود، کشتم« (پیدایش ٤: ٢٣). لامك نیز تلاش میکرد تا با شرمسار ساختن دیگران، برای خود عزت کمایی کند.
اما در كلام خدا، ما راه دیگر را مییابیم كه عزت واقعى و حقيقى از جانب خداوند است؛ »نجات و عزت من مربوط به خداست« (مزمور ٦٢:٧).
وقتی که قاین احساس شرمنده_گی کرد، حسود گشت. او به خاطر پاک کردن این شرمساری خود، هابیل را بی حرمت ساخت، یعنی او را کشت. با چنین کردار، قاین شرمساری بیشتری برای خود و خانواده اش به وجود آورد. پس میبینیم که انسان بدون توکل داشتن به خداوند به چنين نتيجه ميرسد.
با تأسف باید گفت که ما به خاطر ارتقای جایگاه و مقام خود، دیگران را بی عزت ميسازیم. منطق اجتماعی طوری به ما وانمود میکند که گویا اگر دیگران پایین کشیده شوند، ما بلند خواهیم شد! مردم با استفاده از شیوه های مختلف کوشش میکنند که دیگران را از صحنه خارج کنند، یا آنها را بی عزت ساخته و تحقیر کنند (حتا اگر با کشتن آنها هم تمام شود). این بيانگر کشمکش بیهوده براى عزت و آبروی دروغین ميباشد.
تکبر و خود خواهی بابل (پیدایش 11)
لاف زدن و گزافه گویی یک راه دیگریست که انسان ها برای سرپوش گذاشتن بر حقارتها و شرمساریهای شان استفاده مينمایند. مردم می خواهند با این کار عزت و افتخار بیشتری را به دست آورند. وقتی ما لاف میزنیم و افتخار میکنیم که گویا گروه (قوم، قبیله، ملت) ما نسبت به دیگران برتر هستند، نشان میدهیم که ما چقدر خودبین و قوم پرست هستیم.
زمانی مردم بابِل میخواستند برای شان افتخار و عزت بیشتری کمایی کنند و جایگاه و مقام عالی برای خود بسازند و آن را به نمایش بگذارند. آنها دور هم جمع شدند و نقشه یی را طرح کردند و گفتند: »بیاییم شهری برای خود بسازیم و برجی بنا کنیم که سرش به آسمان برسد و بدین گونه نام خود را جاویدان بسازیم، تا مبادا در روی زمین پراکنده شویم» (پیدایش ١١:٤).
اما خداوند آنها را از اجرای این نقشه شان منع کرد. آنها پراکنده شدند.بارها، ما انسانها خود ما را بالا کشیده ایم و کوشش کرده ایم که یک نامی برای خود کمایی نماییم. ما خواسته ایم که مورد احترام دیگران قرار بگیریم. از آنجاییکه داشتن شهرت و نام نیک چیز بدی نیست و شاید برای بسیار از ما خیلی مهم باشد، اما وقتی که ما لاف میزنیم و گزاف میگوییم، ما مغرور میشویم و شهرت کاذب و دروغین به دست می آوریم. اما بعد متوجه میشویم که جدا از خداوند، داستان انسان به صورت غم انگیز و با شرمساری پایان می یابد. پس بدون طلب عزت از خداوند، داستان زندگی انسان به گودال شرمساری سقوط می کند. خداوند واقعا در فكر انسان است و خواهان عزت واقعی و وقار عالی برای ما میباشد. این همان خبر خوشى است که خدا برای ما دارد. وقتی که نوع بشر در قعر شرمساری بود، خداوند مردی را به نام ابراهام فرا خواند تا از طریق نسل این مرد، خداوند تاریخ بشر را دوباره رقم زند.
به این گونه مسیح از نسل ابراهیم به این دنیا آمد. مسيح آمده تا به هر کسی که به او ایمان آورد، عزت واقعی و جاویدان را هدیه کند.
اگر باز گردیم به همان داستان جمال خان در آغاز این نوشته، از دیدگاه کتاب مقدس یگانه راهی كه جمال خان ميتواند از ترس شرمسارى نجات يابد و با سر بلندى زندگى كند عبارت از اين است كه از عمق دل بداند كه عزت و وقار واقعى فقط از جانب خداوند به دست آيد، نه از سوی مردم. (ترجمه از نوشتۀ ال)
مـژده بادا کـه نو شـد سراسر جهان! گشتـه بیدار گیتی ز خـواب گـران!
بین چگونه شود رنگ رنگ آسمـان! گـه کنـد گریه گـه خنده بر بوستان.
بر طبیعت نگر مـرده بُـد زنده شـد! در جهــان پـرتـو مهـر تابنـده شـد.
آن مسیحی کـه از بهـر مـا بنده شد مرد و برخاست و ما را رهاننده شد.