12 March 2014
شبان من تویی غم را چه حاجت
مراتع های عالم را چه حاجت
غم فردا ندارم چون که عیسی
مرا نوشانده ای آب حیاتت
به لطفت جان من برگشت خورده
هدایت کرده ای جانم به راهت
حیاتم بس ندارد ترس از موت
بدی هایم گرفتی در حیاتت
عصا وچوبدستت راه من شد
تو هستی راه من نور هدایت
دلت لبریز کرده کاسه ام را
سرم روغن زدی با مسح هایت
مساکین خدا مسکن نخواهند
تو هستی مسکن و عشقت صفایت
به لطف رحمتت عمرم به کام است
تسلی دیده ام از زخم هایت
(سپهر نافذی)