10 January 2020
مردی کهنسالی در کنار دریا نشسته غرق در افکار خود بود، دید که گژدمی در دریا افتیده و آب با بیرحمی آنرا با خود میبرد. گژدم در ریشههای درختی که در بین آب دریا قرار داشت گیر آمد. وقتی پیر مرد آنرا دید بدون تاخیر بطرف ریشهٔ مذکور خزیده تا گژدم را که در حال غرق شدن بود نجات دهد. ولی به مجردکی دست او به گژدم رسید، گژدم با یک حرکت سریع دست پیر مرد را نیش زد. وقتی پیر توارن خویش را بازیافت، باز دستان خود را به ریشهٔ درخت باز نزدیک نمود تا بتواند گژدم را نجات دهد. ولی بار دیگر گژدم او را نیش زد. هر باری که او میخواست دست خود را به گژدم نزدیک سازد و او را از غرق شدن نجات دهد، گژدم دست پیر مرد را نیش میزد. در نتیجه دست او شدیداً زخمی و خونآلود شد و درد شدید تمام بدن او را فرا گرفت.
رهگذری که از کنار او میگذشت و شاهر ماجرا بود به پیر مرد صدای زدخ گفت: «او پیرمرد! تو را چه شده؟احمق خو نشدی که جان خوده بخاطر چنین مخلوق بدقواره و مضر یعنی گژدم بخطر مینداری. آیا نمیفامی که تو خوده بخاطر یک حیوان مضر و شریر خات کشتی؟» مرد پیر روی خود را بشوی این مسافر رهگذر گشتانده و گفت: «دوست عزیز، آیا درستاس که بخاطر طبیعت نیشزدن گژدم، مه طبیعت و خصلت خوده که نجات بخشیناس، فراموش کنم؟»
«دوست عزیز، آیا درستاس که بخاطر طبیعت نیشزدن گژدم، مه طبیعت و خصلت خوده که نجات بخشیناس، فراموش کنم؟»