۱۸ سِپتامبر ۲۰۱۴
ماجرای بشر با خدا گاهی به این می ماند که پدر ی فرزند نوپایش را در محیطی کمی دورتر قرار می دهد، و خودش درورتر می ایستاده میشود تا او به سمتش بیایید. تا به این طریق راه رفتن را بیاموزد. نه تنها راه رفتن را بیاموزد، بلکه راه رفتن به سمت محیطی امن را نیز فرابگیرد، زیرا پدر در رو به روی او می ایستاده او را صدا می زند. خوب همه اطفال در این مسیر شاید به درستی حرکت نکنند. یکی ممکن است شروع کند به داد زدن و گریه کردن در عین حال هم به سمت چپ و راست برود، دیگری ممکن است که شروع کند به استدلال و بگوید چرا پدر این گونه عمل می کند و شاید پدر او را دوست ندارد، و در همین افکار زمین بخورد، و در جایش بنشیند، و سومی هم شاید با گریه و داد و فغان و استدلال و به طرف پدر نرود بلکه به طرف بخاری و آتش یا بطرف یک چیز خطرناک دیگر برود که خود را در معرض خطر بگذارد، البته عمل چهارمی هم هست که کمی بعد به آن می پردازم. در هر حال هر سه این اطفال میخواهند که از پدر کمک بگیرند.
امّا وقتی به زندگی انسان ها و ادیان دروغین نگاه می کنیم بشری که به علت دوریش به خدا ، خود را در تنهایی و بی کسی می یابد دست به دامن فلسفه و استدلال های پوج میزنند، فکرش به بیراهه می رود و خدای خود ساخته را می پرستد. گاهی هم به سمت ادیان دروغین می رود و در منجلاب آنها در گیر می شود. البته گاهی هم برعیله همه هستی خود به علت عدم درک، خدا ی خود را انکار می کند ، البته حکایت موفق هم در این داستان وجود دارد من می گویم آن کودکی که در عین سختی با چشمانی نگران و با لبی خندان از ترس و محبت و هیجان به سمت پدر گام بر می دارد راه رفتن را یاد می گیرد، او به محیطی امن در آغوش پدر می رسد و یک رضایت خانوادگی با پدر را تجربه می کند، بلی هستند کسانی که خدا را آنطور که می خواهد پیروی می کنند.
یعنی به شباهت عیسی مسیح ! اگر داستان پیدایش را در فصل22: 1 تا 4 بخوانیم، ابراهیم هم همین مسیر را می پیماید.» مدتی بعد خدا ابراهیم را امتحان کرد و به او فرمود : « ابراهیم« ابراهیم جواب داد : »بلی، خداوندا.« خدا فرمود : »پسر عزیزت اسحاق را که خیلی دوست می داری، بردار و به سرزمین موریا برو، آنجا او را بر سر کوهی که به تو نشان می دهم برای من قربانی کن.»
روز بعد، ابراهیم صبح وقت برخاست. مقداری هیزم برای قربانی تهیه نمود و آن را بر سر خر بار کرد. اسحاق و دو نفر از نوکران خود را برداشت و به طرف جائی که خدا به او فرموده بود، براه افتاد. روز سوم، ابراهیم آن محل را از فاصلۀ دور دید. وقتی این آیات را می خوانیم گویی ابراهیم از این واقعه تعجب نکرده بلکه با کمال فروتنی اطاعت می کند. چرا که در تمدن » اور« و همچنین کنعان در هلال سبز قربانی انسان چیز عجیبی نبود، خدایان یا همان بت های هلال سبز خدایان خون خواری معرفی می شدند، که در این ادیان انسان ها برای قربانی مصرف می شدند. مثلاً مقبره ای که از ملکه ای در دوره او رکلدانیان باقی مانده استخوانهای افرادی را با ملکه در خود دارد که قربانی شده اند. اگر به قوم مایا هم نگاه کنیم قربانی های انسان را در این ادیان دروغین می یابیم شاید این تصور در قوم مایا بود که وقتی مصیبت پیش می آید خدایان شان تشته خون یا حیات بشری شده اند و آنها پیش از پیش این عطش را برطرف می کردند، البته با قربانی آدم ها ، با این تفاسیر که آدم هایی را که باید بمیرند خودشان انتخاب می کردند تا بلایی به قربانی کنندگان نرسد و زود تر خدایان شان از خون آن آدم ها سیر شوند و با آنها کاری نداشته باشند.
ولی چرا خدا از ابراهیم خواست که چنین کند؟ آیا خدا از قربانی شدن انسان ها راضی بود ؟ یا می خواست این رسم حفظ شود!. جواب این است که البته خدا از هلاک شدن انسان ها راضی نبود و نیست. تمام خدایان بت راضی به مرگ توصیف شده اند. مرگ آدم های زیردست برای آدم های بالادست. امّا داستان ابراهیم واسحاق چه می گوید «آنگاه ابراهیم به خادمان خود گفت شما در اینجا بمانید تا من با پسر بدانجا رویم و عبادت کرده نزد شما با ز آییم پس ابراهیم هیزم سوختنی را گرفته بر پسر خود اسحاق نهاد و آتش و کارد را به دست خود گرفت و هر دو با هم رفتند اسحاق پدر خود ابراهیم را خطاب کرده گفت ای پدر من ابراهیم، گفت لبیک پسر من گفت: اینک آتش و هیزم لکن بره قربانی کجاست. ابراهیم گفت: ای پسر من خدا بره قربانی را برای خود مهیا خواهد ساخت، و هر دو با هم رفتند، چون بدان مکانی که خداوند بدو امر فرموده بود رسیدند، ابراهیم در آنجا مذبح را بنا نمود و هیزم را برهم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته بالای هیزم برمذبح گذاشت و ابراهیم دست خود را دراز کرده کارد را گرفت تا پسر خویش را ذبح نماید در حال فرشته خداوند ابراهیم را از آسمان ندا در داد و گفت: ای ابراهیم ! ای ابراهیم! عرض کرد لبیک گفت: دست خود را بر پسر دراز مکن و بدو هیچ مکن زیرا که الان دانستم که تو از خدا می ترسی چونکه پسر یگانه خود را از من دریغ نداشتی آنگاه ابراهیم چشمان خود را بلند کرده دید که اینک قوچی در عقب وی در بیشه ای به شاخهایش گرفتار شده پس ابراهیم رفت و قوچ را گرفته به آن را در عوض پسر خود برای قربانی سوختنی گذرانید» (پیدایش 22: 5تا 14)
خدا درسی به ابراهیم داد. البته این درس به همه قوم هایی که انسان را قربانی می کردند هم بود.این درس آن بود که خدا از هلاکت انسان راضی نیست از این که انسان ها، انسان ها را هم قربانی کنند هم راضی نیست.
او راضی نیست که کسی از کسی فرصت حیات را بگیرد. او قربانی نیابتی را اینگونه برای ابراهیم و اسحاق گذاشت که قوچی قربانی شود تا اینکه زمان;کفاره و فدیه واقعی برسد. خدا می دانست بشر یک مشکل بزرگ را برای خود درست کرده و آنهم مشکل گناه است . بشر گناهکار نابودی را برای خود می خرد، وقتی که در دامان گناه می خوابد. او پسرش را برای فدیه گناه بشر فرستاد، پسر خدا، عیسی مسیح فدیه گناه بشر شده . در جایی که ادیان بت پرست وامروزی مرگ را به بشر هدیه می دهند ولی عیسی مسح با مرگش برای ما حیات را برای ما به ارمغان آورده. فرق خدای حقیقی را با خدایان دروغین و مذاهب دروغین همین است.
هنوز در قرن بیستم ادیان دروغین خون می گیرند، جان می گیرند، و هنوز هم در قرن بیستم عیسی مسیح حیات می دهد، و جانش را برای گناه بشر برصلیب خود میخکوب شده می بیند، خدا حیات را به ما هدیه کرد و مرگ پسرش را به ما نشان داد محبتی که برتر از هر دین و آیینی است. تمام ادیان انسان را قربانی مطالبات خود می کنند، در مسیحیت خدا فدیه حیات و مطالبات انسان شده. اگر به سمت پدر با خوبی بروی از مزایای یک آغوش گرم با امنیت ابدی برخوردار می شوی. پس عجله کن !!!!!!!پیدایش ( و گفت: خداوند می گوید به ذات خود قسم می خورم چونکه این کار را کردی و پسر یگانه خود را دریغ نداشتی هر آینه تو را برکت دهم و ذریت تو را کثیر سازم مانند ستارگان آسمان و مثل ریگهایی که برکناره ساحل دریاست و ذریت تو دروازه دشمنان خود را متصرف خواهد شد و از ذریت تو جمیع امتهای زمین برکت خواهند یافت چونکه قول مرا شنیدی) 22 : 16 – 19 برکت خدا با شما . (سپهر نافذی )