در انجیل یوحنا داستان زنی به متن زیر تحریر شده است: « پس آنها همه به خانه های خود رفتند اما عیسی به کوه زیتون رفت. و صبح وقت باز به عبادتگاه آمد و همۀ مردم به دور او جمع شدند و او نشست و به تعلیم دادن آنها مشغول شد. در این وقت علما و فریسی ها زنی را که در حین عمل زنا گرفته بودند پیش او آوردند و میان جمعیت ایستاده کردند آنها به او گفتند:«ا ی استاد، این زن را در حین عمل زنا گرفته ایم. موسی در تورات به ما امر کرده است که چنین زنان باید سنگسار شوند. اما تو در این باره چه می گویی؟» آنها از روی امتحان این را گفتند تا دلیلی برای تهمت او پیدا کنند. اما عیسی سر بزیر افگند و با انگشت خود روی زمین مینوشت، ولی چون آنها با اصرار به سؤال خود ادامه دادند، عیسی سر خود را بلند کرد و گفت: «آن کسی که در میان شما بی گناه است، سنگ اول را به او بزند.» عیسی باز سر خود را بزیر افگند و بر زمین می نوشت. وقتی آن ها این را شنیدند، از پیران شروع کرده یک به یک بیرون رفتند و عیسی تنها با آن زن که در بین ایستاده بود باقی ماند. عیسی سر خود را بلند کرد و به آن زن گفت:«آنها کجا رفتند؟ کسی تو را ملامت نکرد؟«زن گفت:«هیچ کس، ای آقا»عیسی گفت:«من هم تو را ملامت نمی کنم، برو و دیگر گناه نکن.» ( یوحنا:8 –11)
رازقی فانی شاعر شهیر کشور ما با الهام از انجیل یوحنا سرودۀ دارد که در این نوشتار پیشکش شما خوانده گرمی مینمایم:
ﺳﻨﮕﺴﺎﺭ: ﯾﮑﯽ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﻧﺼﺮﺍﻧﯽ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﻋﯿﺴﯽ ﺑﺮﺩ، ﻭ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﭘﺎﮐﺪﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ! … ﺯﻥ ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﮔﻨﻪ ﭼﻮﻥ ﺁﻫﻮﯼ ﺯﺧﻤﯽ، ﻫﺮﺍﺳﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺍﺷﮑﺶ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﻣﺴﯿﺤﺎ ﺍﺯ ﺗﺄﺛّﺮ، ﻫﻤﭽﻮ ﮔﺮﺩﺍﺑﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﭽﯿﺪ، ﻭ ﺗﻮﺁﻡ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺗﯽ ﺳﻮﯼ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺩﯾﺪ، ﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﺮﻫﺎﻧﺶ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺮﻕ ﻏﻀﺐ ﺟﻮﺷﯿﺪ، ﯾﮑﯽ ﺁﻫﺴﺘﻪ، ﺍﻣّﺎ ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﮐﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺡ ﻣﻘﺪّﺱ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ؟ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻦ بدکاره ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﭙﻮﺷﯽ؟ ﺳﺰﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﺮﻣﯽ ﻣﮕﺮ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻣﺒﺮﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﻭﻟﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﺮﯾﻢ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺷﺎﺧﮥ ﺧﺸﮑﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮐﻒ ﺩﺍﺷﺖ، ﻧﻘﺸﯽ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺰﺩ، ﻭ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺗﻔﮑﺮ ﮔﺎﻡ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﯾﻘﯿﻦ ﻣﯿﺰﺩ، ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻪ، ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﺯﺍﻥ ﺟﻤﻊ، ﺑﺎﻻ ﺷﺪ . ﮐﻪ ﺍﯼ ﻋﯿﺴﯽ ! ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻭ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺳﺰﺍﯾﺶ ﺳﻨﮕﺒﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ، ﭼﺮﺍﻍ ﻋﻔﺖ ﻣﺮﯾﻢ، ﺩﺭﻭﻥ ﺳﯿﻨﮥ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺪﮐﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﺭﺍﻫﯽ، ﺑﻪ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺳﻨﮓ ﺷﺮﻉ، ﻣﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ . ﻣﺴﯿﺤﺎ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺍﯼ ﮐﻮﺗﻪ، ﺳﮑﻮﺕ ﺗﻠﺦ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﺴﺖ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺷﻦ ﭼﺮﺍﻏﯽ، ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻨﺸﺴﺖ، ﻭﮔﻔﺖ: ﺁﺭﯼ، ﺳﺰﺍﯾﺶ ﺳﻨﮕﺒﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯿﮑﻦ ﺳﻨﮓ ﺍﻭّﻝ ﺭﺍ، ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺩﺭ ﻋﺼﯿﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ، ﻋﺎﺭﯼ ﺯ ﻋﺼﯿﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﻧﺶ، ﺭﻫﺎ ﺍﺯ ﭼﻨﮓ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺍﺳﺖ ! ﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻢ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﻭﺻﺎﻑ، ﺍﻧﺪﺭ ﺟﻤﻊ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﺴﯿﺤﺎ ﺣﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ، ﻭ ﺳﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﮐﺮﺩ، ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ، ﺯﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ ! ﮐﻪ ﺭﺍ ﺟﺮﺃﺕ، ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﺎﮎ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﺍﺯ ﻟﻮﺙ ﺧﻄﺎ ﺑﯿﻨﺪ؟ ﮐﻪ ﺭﺍ ﺯﻫﺮﻩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ، ﻧﺰﺩ ﺍﻧﺒﯿﺎ ﺑﯿﻨﺪ؟ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻟﺨﺘﯽ، ﮐﺰ ﺁﻥ ﺑﯽ ﺣﺮﻣﺘﯽ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﺠﻞ ﮔﺸﺘﻨﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﻣﺤﻀﺮ ﺑﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻨﺪ ؛ ﻣﺴﯿﺤﺎ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﻋﯿﺴﯽ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﺮﻡ، ﺁﻥ ﻣﺤﺠﻮﺑﻪ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﺪﺭﺯ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﮎ، ﺑﺬﺭ ﻋﻔﺖ ﻭ ﻧﯿﮑﯽ، ﺑﻪ ﺩﺷﺖ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺍﻓﺸﺎﻧﺪ، … ﻭ ﺁﻥ ﺯﻥ، ﺑﺎ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ، ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯ ﻣﺤﻀﺮ ﺷﺪ، ﻭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻧﻮﯾﯽ، ﺍﺯ ﺷﺮﻉ، ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺶ ﻣﺼﻮّﺭ ﺷﺪ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺑﻨﯽ ﺁﺩﻡ، ﭼﺮﺍﻍ ﺷﺮﻉ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺖ ؛ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺷﺮﻉ، ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ، ﮐﺸﺘﻦ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻭﻟﯽ ﺳﺮ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﮐﻦ، ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﭘﺮﺳﺎﻥ ﮐﻦ، ﮐﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺗﻮ ﺁﯾﺎ، ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ، ﺑﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻍ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺟﺮﻡ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﺍﯼ ﻣﺮﺩ، ﺗﺮﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺩﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ؟
(گردآورنده نوری)