۱۲ سِپتامبر ۲۰۱۲
ما انسانها موجودات عجیبی هستیم. قلب ما ترکیبی است از محبت و نفرت، خوشی و غم، مهربانی و حسادت. افکار ما پر است از زیرکی و سادگی، ایمان و شک، فهم و بی فهمی. یک فیلسوف مشهور آلمانی بنام کانت میگوید «انسان یگانه موجودی است که به تربیه شدن نیاز دارد.»
دانشمندان در یافتن یک تعریف واحد و جامع از انسان دچار مشکلات زیادی هستند. ما میتوانیم سایر موجودات زنده و غیرزنده را تعریف و توضیح نماییم ولی از شناخت خود ما عاجز هستیم. کتابمقدس از شروع پیدایش انسان سخن میزند و میفرماید که خدا انسان را بصورت (شباهت) خود آفرید:»پس خدا آدم را به صورت خود آفريد. او را بصورت خدا آفريد. ايشان را نر و ماده آفريد.» ( پیدایش فصل ١ آیه ٢٧ )
البته منظور از این صورت شباهت ظاهری نیست بلکه شباهت معنوی و روحانی. خدا انسان را به سیرت خودش ساخت، به معنای اینکه خواص الهی در وجود انسان منعکس بودند. قدوسیت، عدالت، محبت، نیکی وغیره خواص الهی را میتوان در انسان دید. انسان یگانه موجودی است که علاقه به آفرینش دارد و نیاز و علاقه اش را از طریق هنر نمایان میسازد. او نقاشی میکند، شعر میسراید و آهنگ ساخته مینوازد. انسان از دیدن طبیعت قشنگ لذت میبرد. سایر حیوانات قادر به چنین اعمال شگفت انگیز نیستند.
ولی انسان خیلی بشتر از اینها است او نه تنها می آفریند بلکه دست به تباهی و ویرانی نیز میزند. او نه تنها محبت میکند بلکه از شدت حسادت و نفرت میکشد و میدرد. شخصی گفته است که انصافانه نیست وحشیگری انسان را با یک شیر درنده مقایسه کرد، زیرا شیرآهو را میدرد و میکشد نه بدلیل حسادت یا نفرت که دارد بلکه چون طبیعت او چنین ایجاب میکند. ولی انسان نه به تقاضای سرشت بلکه به سبب نفرت و خشونت بیرحم میشود. پس اگر به چهره انسان بخوبی نگاه کنیم آیا سیرت و شباهت خدا را در او می بینیم؟ هرگز! بعضاً انسان بیشتر به اهریمن یا دشمن خدا شباهت یافته تا به خود خدا.
شباهت برباد رفتۀ انسان را میتوان به تابلوی نقاشی مقایسه کنیم که سطل آبی بروی آن ریخته شده باشد. وقتی تابلو را با منظره اصلی طبیعی آن مقایسه میکنیم، اندکی شباهت را در آن به بسیار سختی میتوانیم ببنیم.
بگذارید این شباهت برباد رفته را «گناه» بنامیم. گناه، طغیان و سرکشی انسان است در برابر آفریدگاراش. انسان خود خدای زندگی و محور هستی خود شده است. معیارهای اخلاقی و روحانی اش را خود تعین کرده و معبود ش را خود ساخته و بافته است. همین است که از خدا خواهی به خودخواهی و از خدا پرستی به خودپرستی نزول کرده است. در نتیجه، شباهت و سیرت خدا را آهسته آهسته از دست داده است.
ولی در برابر این بی وفایی و بی مروتی او، خدا چه کرده است؟ خدا انسان را در این ذلت و تباهی تنها رها نکرده بلکه دست کمک و شفقت اش را بسوی او دراز نموده است. کتاب مقدس میفرماید که خدا عیسی مسیح را فرستاده است تا بشر گمشده و سرگردان را از ظلمت گناه و عواقب آن نجات دهد: «زیرا همه گناه کرده اند و از جلال خدا قاصر می باشند، و به فیض او مجاناً عادل شمرده می شوند به وساطت آن فدیه ای که در عیسی مسیح است.» ( رومیان فصل ٣ آیات ٢٣ و ٢۴ )
ایمان داریم که عیسی مسیح تصویر کاملی از خداست… (کولسیان فصل ١ آیه ١٥). فقط در او میتوان شباهت و سیرت خدا را کاملاً دید. شباهت خدا در انسانهای مانند من و شما آنقدر خراشیده، مخشوش و آسیب دیده که به سختی میتوان ذرۀ از محبت و عدالت الهی را در آن دریافت. ولی در عیسی مسیح همه خواص الهی به روشنی هویدا شده اند. گفتیم سیرت انسان به تابلوی میماند که صورت خدا در آن نقاشی شده ولی حالا برباد رفته است. ولی عیسی مسیح را میتوان به تابلوی مکمل مقایسه کرد که نقش خدا را بصورت کامل در آن میتوان دید.
راه فرار از چنگ گناه، خودخواهی و خودپرستی در پیروی از عیسی مسیح است. وقتی او را، شخص او را و تعلیم او را دنبال کنیم بدون شک که شباهت خدا دوباره در ما ظاهر میشود. هر قدر بیشتر از اخلاقیات و روحانیت عیسی مسیح نمونه میگیریم به همان اندازه سیرت واژگون شدۀ الهی در ما احیأ میگردد. «گاندی» رهبر فقید هند میگوید » انسان تبدیل به چیزی میشود که اکثرا به آن می اندیشد.» هنگامیکه مسیح شاخص زندگی ما میشود خواص الهی در باطن ما، در افکارما، و در ظاهر در رفتار ما زنده میگردند. این بدان معنا نیست که گویا ما به الوهیت رسیده همتای خدا میشویم. نی، بلکه ما بمقام انسانیت یعنی اصل انسانیت میرسیم و تبیدل به آن شخصی می شویم که خدای خالق از ازل میخواست.
عیسی مسیح نمونه و معیار حقیقی انسانیت است، باشد که پیروی از او شباهت الهی را در ما ظاهر سازد: «تا همه به یگانگی ایمان معرفت تام پسر خدا و به انسان کامل به اندازه قامت پری مسیح برسیم.» (افسسیان فصل ۴ آیه ١٣)